آیا پیامبر در جریان تجدید بناى کعبه برهنه شد؟
همانگونه که در متن داستان ذکر شد بر طبق پارهاى ازروایات رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز در کار تجدید بناىکعبه و آوردن مصالح و سنگ و گچ با قریش همکارى مىکرد وکمک مىنمود،اما در این رابطه روایاتى در صحیح بخارى ومسلم و مسند احمد بن حنبل و برخى کتابهاى دیگر آمده کهپذیرفتن آنها مشکل و بلکه غیر قابل قبول است،و اینک روایتبخارى و مسلم که بسندشان از عمرو بن دینار از جابر روایتکردهاند:
«...ان رسول الله(ص)کان ینقل معهم الحجارة للکعبةو علیه ازاره،فقال له العباس عمه:یابن اخى لو حللت ازارکفجعلت على منکبیک دون الحجاره؟قال فحله فجعله علىمنکبیه،فسقط مغشیا علیه،فما رؤى بعد ذلک عریانا...» (1) یعنى...رسول خدا(ص)با قریش براى ساختمان کعبهسنگ مىبرد و ازارش را بر کمر بسته بود (2) عباس عموى آنحضرتبدو گفت:اى برادر زاده خوب است ازارت را باز کنى و روىشانهات بگذارى تا مانع آزار سنگ(بر شانهات)بشود.
راوى گوید:آنحضرت ازارش را باز کرد و روى شانهاشگذارد ولى ناگهان دچار غشوه شد و به زمین افتاد،و از آن پسدیگر کسى آنحضرت را برهنه ندید...
نگارنده گوید:از دنباله این حدیث معلوم مىشود که قبل ازاین جریان-یعنى قبل از سى و پنجسالگى عمر رسول خدا(ص)
-این ماجرا-یعنى برهنگى رسول خدا(ص)مشاهده شده بود،وآنحضرت را برهنه دیده بودند...!!
و شاید این قسمت اشاره باشد به روایات دیگرى که هماینان نقل کردهاند که چند بار قبل از آن نیز این ماجرا ازآنحضرت دیده شده بود،که یکى از آنها هنگامى بود که عمویش ابوطالب چاه زمزم را اصلاح مىکرد... (3) و دیگرى درکودکى بود هنگامى که با بچههاى مکه بازى مىکرد،کهروایت آنرا نیز در سیره ابن هشام و سیره ابن کثیر و سیره حلبیه وجاهاى دیگر اینگونه نقل کردهاند:
و کان رسول الله صلى الله علیه و سلم،فیما ذکر لى،یحدث عماکان الله یحفظه به فى صغره و امر جاهلیته انه قال:«لقد رایتنى فىغلمان من قریش ننقل الحجاره لبعض ما یلعب الغلمان،کلنا قدتعرى و اخذ ازاره و جعله على رقبته یحمل علیه الحجاره،فانىلاقبل معهم کذلک و ادبر اذ لکمنى لاکم ما اراه لکمه وجیعه،ثمقال:شد علیک ازارک.قال فاخذته فشددته على،ثم جعلت احملالحجارة على رقبتى و ازارى على من بین اصحابى»... (4) یعنى رسول خدا(ص)-چنانچه نقل شده-از سرگذشتخوددر کودکى و زمان جاهلیتخود و نگهبانى خداوند از وىاینگونه حکایت کرده که فرمود:
-من در میان بچه پسرهاى قریش سنگهائى را براى بازىبچهها حمل مىکردیم و همگى برهنه شده بودیم و ازارمان راروى شانه گذارده و سنگها را روى آن مىگذاردیم و من هم همانند آنها در رفت و آمد بودم که ناگهان شخصى با ستخودبر من زد که فکر نمىکنم خیلى درد آورنده بود،و بمن گفت:
ازارت را ببند.
و من ازارم را گرفته و بر خود بستم و تنها از میان بچههاىدیگر من بودم که ازار خود را بسته و سنگ را بر دوش خودمىکشیدم...
و بهر صورت روایت دیگرى را نیز که در مورد برهنه شدنآنحضرت در داستان تجدید بناى کعبه نقل کردهاند اینگونه استکه ابن کثیر در سیرة النبویه اینگونه نقل کرده که بسند خود ازبیهقى از عکرمه از ابن عباس از پدرش عباس روایت کرد:
«...عن عکرمه،حدثنى ابن عباس عن ابیه انه کان ینقلالحجارة الى البیتحین بنت قریش البیت،قال:و افردت قریشرجلین رجلین،الرجال ینقلون الحجاره،و کانت النساء تنقلالشید».
قال:فکنت انا و ابن اخى،و کنا نحمل على رقابنا و ازرنا تحتالحجاره،فاذا غشینا الناس ائتزرنا.فبینما انا امشى و محمد امامىقال فخر و انبطح على وجهه،فجئت اسعى و القیتحجرى و هو ینظرالى السماء،فقلت:ما شانک؟فقام و اخذ ازاره قال: «انى نهیتان امشى عریانا»قال:و کنت اکتمها من الناس مخافة ان یقولوا مجنون» (5) .
یعنى عباس گوید:هنگامى که قریش خانه کعبه را بنامیکرد مردان قریش دو نفر دو نفر به حمل و نقل سنگها مشغولبودند،مردها سنگ مىبردند و زنها گچ و گل تهیه مىکردند.
عباس گوید:من هم با برادرزادهام بودم،و سنگها را بادوش خود حمل مىکردیم و ازارهامان را باز کرده و زیر سنگها(روى دوشمان)گذارده بودیم و هر وقتبا مردم مواجه مىشدیمازارمان را مىبستیم،در همین احوال که من مىرفتم و محمد(ص)نیز پیش روى من بود که ناگهان بصورت بر زمین افتاد،من دویدم و سنگم را بر زمین انداختم و او را دیدم که به آسماننگاه مىکرد،من گفتم:تو را چه شده؟
دیدم برخاست و ازارش را برگرفت و گفت:
من از اینکه برهنه راه بروم ممنوع شدم!
عباس گوید:من این ماجرا را از مردم پنهان داشتم از ترسآنکه بگویند:دیوانه است!
این بود حدیثهائى که راویان اهل سنت و بزرگان ایشاندرباره این داستان شرمآور و غیر قابل پذیرش و باور نقل کردهاند، و ما مىگوئیم.
اولا-راویان این دو حدیث که آنرا از جابر و ابن عباسروایت کردهاند یعنى عمرو بن دینار و عکرمه وثاقت و اعتبارشاننزد ما ثابت نشده،بلکه عمرو بن دینار-چنانچه نقل شده-متمایلبه خوارج بوده و بلکه از پارهاى روایات استشمام مىشود کهناصبى بوده... (6) و«عکرمه»نیز از شاگردان ابن عباس وموالیان او است ولى او نیز هم عقیده با خوارج و بلکه از آنها بودهچنانچه از معارف ابن قتیبه و طبقات ابن سعد و کتابهاى دیگرنقل شده (7) و به دروغگوئى و جعل حدیث و روایت مشهور بوده وبر ابن عباس دروغ مىبسته و به دروغ از او حدیث نقل مىکردهچنانچه از ذیل کتاب طبرى و میزان الاعتدال از سعید بن مسیبروایتشده که به مولاى خود«برد»مىگفت:
«لا تکذب على کما کذب عکرمه على ابن عباس» (8) دروغ بر من نسبت نده و مبند همانگونه که عکرمه بهابن عباس دروغ مىبست!و ابن قتیبه نقل کرده که پسرابن عباس یعنى-على بن عبد الله بن عباس-عکرمه را بر درمزبلهاى با طناب و زنجیر بسته بود،برخى که این منظره را دیدند بصورت اعتراض به پسر ابن عباس گفتند:
«اتفعلون هذا بمولاکم؟»آیا با مولا-و وابسته-خود،اینگونه رفتار مىکنید؟
او در پاسخ گفت:
«ان هذا کان یکذب على ابى»!
آخر این مرد بر پدرم دروغ مىبندد! (9) و ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته:او مرد فاسقى بود که بهغناء گوش مىداد و با نرد بازى مىکرد،و در خواندن نمازسستى داشت و مرد سبک عقلى بود،و مطرود و منفور مسلمانانبود و بهمین دلیل وقتى از دنیا رفت مسلمانان در تشییع جنازه ونماز بر او حاضر نشدند... (10) و ثانیا-متن این روایات نیز با همدیگر اختلاف دارد کههمین اختلاف سبب وهن و بىاعتبارى آنها مىشود،که دربرخى از آنها آمده که در داستان در کودکى آن حضرت بوده،ودر برخى آمده که در داستان اصلاح چاه زمزم بوسیله ابوطالباتفاق افتاد،و در برخى نیز مانند همین روایات بود که اینداستان شرمآور در ماجراى تجدید بناى کعبه بوده...
و از اینرو برخى احتمال دادهاند که این ماجراى شرمآوردوبار اتفاق افتاده یکى در کودکى و دیگرى در سى و پنجسالگى آنحضرت. (11)
و ثالثا-این روایات،مخالف روایات دیگرى است که خوداین آقایان نقل کردهاند که احدى عورت رسول خدا را ندیدن،ویا هیچگاه عورت آنحضرت دیده نشده که از آنجمله است روایتىکه مرحوم علامه امینى در الغدیر از کتاب فتح البارى و شرحالمواهب زرقانى از همین ابن عباس روایت کردهاند که گفته:
«کان صلى الله و سلم یغتسل وراء الحجرات،و ما راى احدعورته قط...» (12)
-یعنى رسول خدا(ص)چنان بود که در پشتحجرهها غسلمىکرد،و احدى هرگز عورت آنحضرت را ندید...
و روایتى که از سیره حلبیه نقل شده که رسول خدا(ص)
فرمود:از کرامتهائى که پروردگارم نسبتبه من انجام دادهاین است:
«ان احدا لم یر عورتى»-که احدى عورت مرا ندیده...! (13) و روایتى که قاضى عیاض در کتاب شفاء نقل کرده که ازجمله خصائص رسول خدا(ص)این بود:
«انه لم تر عورته قط،و لو رآها احد لطمست عیناه»که هیچگاه عورت آنحضرت دیده نشد،و اگر کسى آنرامىدید چشمانش کور مىشد... (14) و نیز این روایات مخالفاستبا روایتى که اینان از رسول خدا(ص)نقل کردهاند کهصراحت دارد که در بزرگى از آنحضرت چنین کارى سر نزدهاست و متن روایت که ابن ابى الحدید از کتاب امالى محمد بنحبیب نقل کرده اینگونه است:
«و روى محمد بن حبیب فى«امالیه»قال:قال رسول الله صلىالله علیه و آله:اذکرو انا غلام ابن سبع سنین،و قد بنى ابن جدعاندارا له بمکة،فجئت مع الغلمان ناخذ التراب و المدر فى حجورنافننقله،فملات حجرى ترابا فانکشفت عورتى، فسمعت نداء من فوقراسى:یا محمد،اخ ازارک،فجعلت ارفع راسى فلا ارى شیئا،الاانى اسمع الصوت،فتماسکت و لم ارخه، فکان انسانا ضربنى علىظهرى،فحررت لوجهى،و انحل ازارى فسترنى،و سقط التراب الى الارض،فقمت الى دار ابى طالب عمى و لم اعد» (15) .
یعنى-محمد بن حبیب در کتاب امالى خود روایت کرده کهرسول خدا(ص)-فرمود:یاد دارم که من پسرى بودم فتسالهکه ابن جدعان (16) خانهاى در مکه مىساخت،و من با پسراندیگر خاک و خشت در دامان خود مىریختیم و براى ساختمانمزبور حمل مىکردیم،و بهمین منظور من دامان خود را پر ازخاک کردم و در نتیجه عورتم مکشوف شد،پس از بالاى سر خودندائى شنیدم که گفت:اى محمد دامنت را بینداز!
من سرم را بلند کردم و چیزى ندیدم جز همان صدائى را کهشنیده بودم،و به همین جهت من دامنم را بهمانگونه نگه داشتمو نینداختم که ناگاه دیدم گویا انسانى استبر پشت من زد کهمن بصورت به زمین افتادم،و آن شخص دامن جامهام را باز کردو مرا با آن پوشانید و در نتیجه خاکها روى زمین ریخت،و منبرخاسته و بخانه عمویم ابوطالب رفته و دیگر باز نگشتم(و بچنین کارى دست نزدم).
که البته خود این روایت نیز از نظر متن و سند مورد خدشهاست،ولى بهر صورت با آن روایات نیز مخالف و سبب وهن درآنها مىشود.
و هم چنین مخالف استبا روایتى که مسلم در صحیح خودنقل کرده که رسول خدا مسور بن مخرمه را از چنین کارى نهىفرمود و متن حدیث اینگونه است که مسلم بسند خود از مسوربن مخربه روایت کرده که گوید:
«...اقبلتبحجر ثقیل احمله و على ازار خفیف فانحل ازارى ومعى الحجر لم استطع ان امنعه حتى بلغتبه الى موضعه، فقالرسول الله(ص)ارجع الى ازارک فخذه و لا تمشوا عراة». (17) یعنى-من سنگ بزرگى و سنگینى را بر دوش مىکشیدم و برکمرم ازارى سبک بسته بودم که در وقتحمل آن سنگ باز شدو بخاطر آن سنگ نتوانستم آنرا ببندم و هم چنان برهنه رفتم تاسنگ را بجاى خود بردم،و رسول خدا(ص)فرمود:برگرد ازارترا ببند و برهنه راه نروید...
که البته خود این حدیث نیز مورد بحث است و پذیرفتن آنمشکل مىباشد،زیرا ارباب تراجم نوشتهاند«مسور»در سال دوم هجرت رسول خدا(ص)در مکه متولد شد و هنگام رحلترسول خدا(ص)هشتسال بیشتر از عمرش نگذشته بود و معلومنیست در چه سالى به مدینه رفته و خدمت رسول خدا(ص)
رسیده و چنین عملى از او سر زده و یا در سال فتح مکه که رسولخدا(ص)چند روز در مکه توقف فرمود،و طبق نقل اینها«مسور»شش ساله بوده خدمت آنحضرت رسیده و چنین اتفاقىافتاده...و گذشته از اینها روایت«مسور»از نظر علماى ما موردقبول و اعتماد نیست و بهر صورت آنها که این خبر را بدون اینبررسیها پذیرفتهاند باید پاسخ این اختلاف و تنافى را بدهند...
که چگونه رسول خدا(ص)دیگران را در بچگى و کودکى ازچنین کارى نهى مىکند ولى خود مرتکب چنین کار زشتىمىشود...؟!
و باز این روایات مخالف استبا روایتى که هم اینان ازابوبکر روایت کردهاند که هنگامى که ما با رسول خدا(ص)درغار بودیم یکى از مشرکین که به تعقیب ما آمده بود بیامد و جامهخود را عقب زده و عورتش را باز کرد و نشست و شروع کرد بهبول کردن...
ابوبکر که ترسیده بود گفت:اى رسول خدا اینان ما رادیدند؟!
رسول خدا در پاسخ او فرمود:«لو رآنا لم یکشف عن فرجه» (18) اگر ما را دیده بود عورتش را اینگونه باز نمىکرد؟!
که از این روایت معلوم مىشود اینکار در نزد مشرکین همزشت و قبیح بوده،و چگونه ممکن است رسول خدا(ص) دستبه چنین کار زشتى زده باشد!.
بارى بهتر است این مقوله را با چند جمله از گفتار مرحومعلامه امینى پایان داده به دنباله بحث تاریخى خود بازگردیم:
مرحوم علامه امینى پس از نقل برخى از روایات در این بارهمىگوید:
اى مسلمانان همگى بهمراه من بیائید تا از این دو بزرگواریعنى بخارى و مسلم که این روایات را نقل کردهاند-به پرسیم:
آیا این بود پاداش آنهمه تلاش بىوقفه رسول بزرگوار اسلام و حقسپاسگزارى آنحضرت در راه اصلاح مردم؟آیا این از تعظیم وعظمت مقام آنبزرگوار بحساب مىآید؟و آیا صحیح است کهبگوئیم محمد(ص)در ملا عام،در حالى که سى و نجسال ازعمر شریف آنحضرت مىگذشت-چنانچه ابن اسحاق گفته-ازارخود را باز کرده و مکشوف العوره راه مىرفته؟
بگذریم از اینکه راویان مزدور و بد سابقه ممکن است روى اهداف سیاسى و در برابر ثمنى بخس و ناچیز این روایات راجعل کردهاند!اما این دو بزرگوار چرا آنها را در کتابهاىصحیح خود نقل کرده و در صدد تصحیح آنها برآمدهاند؟ آیاخیال کردهاند این کار از مصادیق روایت دیگرى است که خودهمین دو بزرگوار از ابى سعید خدرى روایت کردهاند که درتوصیف رسول خدا(ص)گفته:
«کان اشد حیاء من العذرا» (19) یعنى رسول خدا(ص)از دختر باکره و در پرده،شرم وحیایش بیشتر بود؟آیا این مرد-یعنى رسول خدا(ص)-همانمردى است که طبق روایات خودشان به دیگران مانند-جرهد ومعمر-دستور میدهد که حتى رانشان را در برابر دیگران برهنهنکنند،تا جائیکه بحثشده که آیا«ران»نیز حکم عورت رادارد یا نه؟ (20) و آیا اینروایات مخالف با روایتى نیست که قاضى عیاض درکتاب شفا از عایشه روایت کرده که گوید:
«و ما رایت فرج رسول الله(ص)قط» (21) -من هرگز عورت رسول خدا(ص)را ندیدم.
مرحوم علامه امینى در اینجا عایشه را مخاطب قرار داده ومىگوید:
-اى ام المؤمنین تو اکنون بیا و میان ما و راویان این سخناننابجا و زشتحکمى عدل باش،و از روى عدالت دربارهکسانى که نسبتبه ساحت قدس شوهر بزرگوارت چنین نسبتناروائى را مىدهند حکم کن،نسبتهائى که هیچ آدم پستىحاضر نیست آنرا درباره خود بپذیرد!
نگارنده گوید:نظیر آنچه در بالا ذکر شد درباره کشفعورت رسول خدا(ص)در داستان تجدید بناى کعبه،روایتدیگرى نیز درباره کشف عورت حضرت موسى علیه السلام ومشاهده بنى اسرائیل بدن برهنه آنحضرت را در صحیح بخارى وکتابهاى دیگر نقل کردهاند که گرچه نظیر آن در برخى ازتفاسیر ما نیز نقل شده ولى از نظر ما آن حدیث نیز مورد تردید ومخدوش بنظر مىرسد و پذیرفتن آن،مشکل و دشوار است،و آنداستان«ثوبى حجر»است که چون نزد برادران اهل سنت مسلمبوده از نظر ادبى نیز در کتابهاى دانشمندان علم نحو-در مبحثحذف حرف نداء در جائى که منادى اسم جنس باشد-موردبحث قرار گرفته... و داستان بگونهاى که در صحیح بخارى و کتابهاى دیگرآمده و برخى آنرا در ذیل آیه:
یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسى فبراه الله مماقالو و کان عند الله وجیها. (22) یعنى-اى کسانى که ایمان آوردهاید نباشید مانند کسانىکه موسى را آزردند و خداوند او را از آنچه گفتند تبرئه کرد و درپیشگاه خدا آبرومند بود...بر طبق نقل بخارى اینگونه است.
«عن ابى هریرة رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم:انموسى کان رجلا حییا ستیرا لا یرى من جلده شىء استحیاء منه فآذاه من آذاهمن بنى اسرائیل فقالوا:ما یستتر هذا التستر الا من عیب بجلده اما برص و اماادرة و اما آفة و ان الله اراد ان یبرئه مما قالوا لموسى فخلا یوما وحده فوضعثیابه على الحجر ثم اغتسل،فلما فرغ اقبل الى ثیابه لیاخذها و ان الحجر عدابثوبه فاخذ موسى عصاه و طلب الحجر فجعل یقول:ثوبى حجر ثوبى حجر!
حتى انتهى الى ملا من بنى اسرائیل فراوه عریانا احسن ما خلق الله و ابراه ممایقولون و قام الحجر فاخذ ثوبه فلبسه و طفق بالحجر ضربا بعصاه فو الله انبالحجر لندبا من اثر ضربه ثلاثا او اربعا او خمسا»فذلک قوله«یا ایها الذینآمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسى فبراه الله مما قالوا و کان عند الله وجیها». (23) یعنى-از ابى هریره روایتشده که رسول خدا(ص)فرمود:
موسى مردى با حیا بود که پیوسته سعى مىکرد هر چه بیشتر بدن خود را از انظار بپوشاند،و بهمین جهت چیزى از پوستبدن اودیده نمىشد،و برخى از بنى اسرائیل که مىخواستند او رابیازارند گفتند:
علت این سعى و مواظبتبسیار،چیزى جز این نمىتواندباشد که عیبى مانند برص و پیسى در پوستبدن او است ویا فتقى در بیضه دارد و یا آفت دیگرى در بدن او است و گرنهاینقدر مواظبت در پوشاندن بدن خود نمیکرد!
و چون خدا اراده فرمود که موسى را از این گفتار اینان تبرئهفرماید روزى موسى با خود خلوت کرد و جامهاش را روى سنگگذارد و غسل کرد،و چون از غسل فارغ شد بسراغ جامهاش آمدتا برگیرد در اینوقتسنگ شروع به فرار و دویدن کرد،و موسىکه چنان دید عصاى خود را در دست گرفت و بدنبال سنگروان شد و پیوسته مىگفت:
-جامهام را اى سنگ!جامهام را اى سنگ!-یعنى جامهامرا واگذار و برو و هم چنان بیامد تا به گروهى از بنى اسرائیلرسید و آنها موسى را برهنه مشاهده کرده و دیدند که از نظر خلقتو اندام بهترین خلقت را داشته و هیچ نقصى در خلقت ندارد،وبوسیله خداوند او را از آنچه گفته بودند تبرئه کرد...
در اینوقتسنگ ایستاد و موسى جامهاش را برگرفت و پوشیدو شروع کرد با عصاى خود به زدن آن سنگ،و بخدا سوگند که اثر عصاى موسى علیه السلام که سه بار یا چهار بار یا پنجبار بر آنسنگ زد مانند اثر زخمى بر آن سنگ مانده بود،و این استمعناى گفتار خداى تعالى:
یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسى... (24) که البته باید بدانید این یکى از دو تفسیرى است که از اینآیه شده است، و تفسیر دیگر آن است که بنى اسرائیل موسىعلیه السلام را متهم به کشتن هارون کردند،و خداوند بوسیلهاىاو را از این اتهام تبرئه کرد،و این تفسیر را طبرسى(ره)و جمعىاز علماء اهل سنت نیز در ذیل این آیه شریفه نقل کردهاندو از اینرو باید گفت،این تفسیر بىاشکالتر،و به ذهننزدیکتر است از آن تفسیر و روایتى که براى انسان سؤال انگیزاست،و سئوالاتى را در ذهن خواننده مىآورد که بگوید:
آیا براى اثبات مردانگى و سلامت جسمى موسى علیه السلام راهدیگرى-جز این طریق زننده و زشت-وجود نداشت؟و حالا کهقرار بود از طریق اعجاز و خرق عادت این مطلب براىبنى اسرائیل ثابتشود آیا هیچ راه محترمانه و مؤدبانهاى وجودنداشت جز این راه؟و سئوال اینکه مگر در معجزه شرط نیست کهبه درخواست پیامبرى انجام گیرد؟و در اینجا اگر به اجازه و درخواست موسى بود پس چرا آنچنان ناراحتشد که با چوببدنبال سنگ مىدوید و بالاخره هم چند بار او را با عصا بزد؟...
و گناه آن سنگ چه بود که باید به خشم موسى گرفتار شود؟...
و سئوالهاى دیگرى که به ذهن هر خوانندهاى خطور مىکندو پاسخ صحیحى هم نمىتوان براى آن پیدا کرد؟
و در پایان این بحث این مطلب را هم بد نیست متذکر شویمکه بنا بگفته برخى از نویسندگان معاصر بعید نیست که اینافسانه زشت،یعنى افسانه برهنه شدن و کشف عورت انبیاء وپیمبران الهى،از کتابهاى تحریف شده اهل کتاب در روایاتاسلامى آمده و از آنها بدینجا سرایت کرده و بوسیله دروغپردازانرنگ و آبى هم گرفته است،زیرا در کتاب اشعیاء آمده است کهوى سه سال تمام در میان مردم با پاى برهنه و بدن عریان راهمىرفت تا بمردم نشان دهد که پادشاه آشور بدینگونه مصریان رابه اسارت برد... (25) و در تکوین نهم قسمت(21)آمده که نوح پیغمبر شرابنوشید و مستشد آنگاه برهنه شد و... (26) و در صموئیل اولى-اصحاح 19 فقره 23/24 آمده کهصموئیل آمد و ادعاى نبوت کرد و«نایوت»نیز بیامد و جامه خود را بیرون آورده و در پیش روى صموئیل قرار گرفت و هم چنانشب و روز برهنه در پیش روى او بود... (27)
پىنوشتها:
1-صحیح بخارى ج 1 ص 50 و ص 181-مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 295و 310...
2-باید دانست که معمولا عربهاى آنزمان قسمت پائین بدن خود را با(ازار)کهبصورت لنگى بر کمر مىبستند مىپوشاندند و رسمشان نبوده که شلوار دوخته بپوشندچنانچه هنوز هم در میانشان این رسم هست.
3-سیره حلبیه ج 1 ص 142 و 122.
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 183 و سیره ابن کثیر ج 1 ص 250،و نظیر این روایتداستان دیگرى نیز از آنحضرت نقل شده که در پایان این بحثخواهد آمد.
5-سیره نبویه ابن کثیر ج 1 ص 251.
6-قاموس الرجال ج 7 ص 147.
7-و 8-قاموس الرجال ج 6 ص 327،حیاة الامام الحسن ج 1 ص 87.
9-قاموس الرجال ج 6-ص 327.
10-تهذیب التهذیب ج 7-ص 263.
11-پاورقى سیره ابن هشام ج 1-ص 183-184.
12-الغدیر ج 9 ص 288 بنقل از فتح البارى ج 6-ص 450 و شرح المواهب ج 4ص 284.
13-الصحیح من السیره ج 1-ص 139.
14-نقل از شفاى قاضى عیاض ج 1 ص 95 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 214.
15-شرح ابن ابى الحدید ج 3-ط مصر-ص 253.
16-پیش از این در داستان حلف الفضول در پاورقى گفته شد که عبد الله بن جدعانیکى از ثروتمندان معروف مکه و سخاوتمندان آنزمان بوده که هر روز جمع بسیارىرا اطعام مىکرد و درباره ثروتمند شدن او نیز قاضى دحلان در سیره خود(حاشیه سیره حلبیه ج 1-ص 99-100)داستانى نقل کرده که به افسانه شبیهتراست تا بیک داستان واقعى.
17-صحیح مسلم ج 1 ص 105.
18-فتح البارى ج 7 ص 9 سیره حلبیه ج 2 ص 37.
91-صحیح بخارى ج 5 ص 203،صحیح مسلم ج 7 ص 78.
20-الغدیر ج 9 ص 282 به بعد.
21-شفاى قاضى عیاض ج 1 ص 91.
22-سوره احزاب آیه 69.
23-صحیح بخارى-با شرح کرمانى-ج 14 ص 55.
24-سوره احزاب 69.
25 و 26 و 27-الصحیح من السیره ج 1 ص 143-144.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد دوم صفحه 92
رسولى محلاتى
کلمات کلیدی :