اسناد و نکاتى از حدیثیوم الدار
داستان مزبور را که در ذیل آیه مبارکه«و انذر عشیرتکالاقربین»و تفسیر و شان نزول آن وارد شده و در همان سالهاىنخستبعثت رسول خدا(ص)اتفاق افتاده بسیارى از مورخین بهاجمال و تفصیل ذکر کردهاند که شاید جامعترین آنها روایتطبرى است در کتاب تاریخ خود که ذیلا با ترجمهاش میخوانیدکه گوید:
«حدثنا...ابن حمید قال:حدثنا سلمة قال:حدثنی محمد بناسحاق،عن عبد الغفار بن القاسم،عن المنهال بن عمرو، عنعبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب،عن عبد الله بنالعباس عن علی بن ابی طالب قال:لما نزلت هذه الآیة علىرسول الله(ص):(و انذر عشیرتک الاقربین) (1) دعانی رسول الله(ص)
فقال:یا علی!ان الله امرنی ان انذر عشیرتک الاقربین فضقتبذلک ذرعا و عرفت انی متى ابادئهم بهذا الامرارى منهم ما اکرهفصمت علیه حتى جاء جبریل فقال:یا محمد!انک الا تفعل ما تؤمربه یعذبک ربک.فاصنع لنا صاعا من طعام و اجعل علیه رجل شاةو املا لنا عسا من لبن ثم اجمع لی بنی عبد المطلب حتى اکلمهمو ابلغهم ما امرت به.ففعلت ما امرنی به ثم دعوتهم له و هم یومئذاربعون رجلا یزیدون رجلا او ینقصونه،فیهم اعمامه:ابو طالب و حمزةو العباس و ابو لهب فلما اجتمعوا الیه دعانی بالطعام الذی صنعت لهمفجئتبه فلما وضعته تناول رسول الله(ص)حذیة من اللحم فشقهاباسنانه ثم القاها فی نواحی الصحفة ثم قال:خذوا بسم الله.فاکلالقوم حتى ما لهم بشیء حاجة و ما ارى الا موضع ایدیهم،و ایم اللهالذی نفس علی بیده و ان کان الرجل الواحد منهم لیاکل ما قدمتلجمیعهم،ثم قال:اسق القوم.فجئتهم بذلک العس فشربوا حتىرووا منه جمیعا،و ایم الله ان کان الرجل الواحد منهم لیشرب مثله،فلما اراد رسول الله(ص)ان یکلمهم بدره ابو لهب الى الکلام فقال:
لقدما سحرکم صاحبکم.فتفرق القوم و لم یکلمهم رسول الله(ص)
فقال الغد:یا علی!ان هذا الرجل سبقنی الى ما قد سمعت منالقول فتفرق القوم قبل ان اکلمهم فعدلنا من الطعام بمثل ما صنعتثم اجمعهم الی.قال:ففعلت ثم جمعتهم ثم دعانی بالطعام فقربتهلهم،ففعل کما فعل بالامس،فاکلوا حتى ما لهم بشیء حاجة ثم قال: اسقهم.فجئتهم بذلک العس فشربوا حتى رووا منه جمیعا ثم تکلمرسول الله(ص)فقال:یا بنی عبد المطلب!انی و الله ما اعلم شابا فیالعرب جاء قومه بافضل مما قد جئتکم به،انی قد جئتکم بخیر الدنیاو الآخرة،و قد امرنی الله تعالى ان ادعوکم الیه فایکم یوازرنی علىهذا الامر على ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم!قال:فاحجمالقوم عنها جمیعا و قلت و انی لاحدثهم سنا،و ارمصهم عینا،و اعظمهم بطنا،و احمشهم ساقا:انا یا نبی الله!اکون وزیرک علیه.
فاخذ برقبتی ثم قال:ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعواله و اطیعوا قال:فقام القوم یضحکون و یقولون لابی طالب:قد امرکان تسمع لابنک و تطیع» (2) .
ترجمه:محمد بن اسحاق-بسندش از على بن ابیطالب علیه السلامروایت کرده که چون آیه«و انذر عشیرتک الاقربین»(یعنى فامیلهاىنزدیک خود را بیم ده)بر رسول خدا(ص)نازل گردید آنحضرت مرا طلبیدو فرمود:
اى على،خداى بزرگ بمن دستور داده که فامیلهاى نزدیکت را بیمده،و این ماموریت مرا سخت تحت فشار قرار داده و میدانم که هر گاه اینماموریت را با آنها در میان بگذارم پاسخ ناراحت کنندهاى از ایشاندریافت دارم و بهمین خاطر دم فرو بستم(تا فرصتى پیش آید و آنرا انجام دهم)تا اینکه جبرئیل بیامد و گفت:اى محمد اگر ماموریتخود راانجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد.
رسول خدا مرا طلبید و بمن فرمود:
براى ما یک«صاع» (3) غذا تهیه کن و ران گوسفندى هم بر آن ضمیمهبنما و قدحى نیز از شیر پر کن،آنگاه پسران عبد المطلب را گرد آور تا من باایشان گفتگو کرده و ماموریتخویش را به آنها ابلاغ کنم.
من دستور آنحضرت را انجام داده و آنگاه فرزندان عبد المطلب را بهمهمانى او دعوت کردم و آنها در آنروز چهل نفر مرد بودند با یکىکم و زیاد،که در میان آنها عموهاى آنحضرت مانند ابو طالب و حمزه وعباس و ابو لهب نیز بودند.
و چون آنها نزد آنحضرت گرد آمدند رسول خدا دستور داد غذائى را کهتهیه کرده بودم براى ایشان بیاورم،و من نیز غذا را حاضر کرده و آوردم،وچون بر زمین نهادم رسول خدا(ص)تکهاى از گوشت را برگرفت و بادندانهاى خود تکه کرد و در گوشهاى از ظرف غذا انداختسپس فرمود:
بنام خدا برگیرید!آنها نیز همگى خوردند تا آنجا که دیگر نیازى بهخوراکى نداشتند(و همگى سیر شدند)و من جز جاى دستشان را ندیدم(و از غذا چیزى کم نشده بود)و سوگند بخداى یکتائى که جان علىبدست او است که یک مرد از آنها(چنان بود که)همه آنچه را براى همهشان آورده بودم میخورد!
آنگاه(رسول خدا)فرمود:
آنها را بنوشان،و من آن جام را آوردم و آنها نوشیدند تا همگىسیراب شدند،و بخداى یکتا سوگند که مردى تنها همانند آن قدح رامىنوشید.
و چون رسول خدا(ص)خواستبا آنها سخن بگوید،ابو لهبپیشدستى کرده گفت:این مرد از زمانهاى قدیم شما را جادو کرده وبدنبال سخن او آنها پراکنده شده و رسول خدا با ایشان سخنى نگفت.
فرداى آنروز رسول خدا فرمود:اى على این مرد با گفتارى که شنیدىبر من پیشدستى کرد و آنها پیش از آنکه من سخنى بگویم پراکنده شدند،وتو بهمان مقدار غذائى که تهیه کرده بودى دوباره تهیه کن و آنها را نزد منگرد آور.
على علیه السلام گوید:من نیز طبق دستور آنحضرت غذا را تهیه کردهو آنها را گرد آوردم و رسول خدا دستور فرمود غذا را نزد آنها آوردم وآنحضرت نیز همانند روز گذشته عمل کرد و همگى از آن غذا خوردند تاسیر شدند،سپس فرمود:آنها را بنوشان و من نیز همان قدح را آوردم ونوشیدند تا همگى سیراب شدند سپس رسول خدا(ص)آغاز سخن کردهفرمود:
اى فرزندان عبد المطلب!من بخدا سوگند در میان عرب جوانى را سراغندارم که براى قوم خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آوردهام آورده باشد،من براى شما خوبى دنیا و آخرت آوردهام و خدا بمن دستور داده تاشما را بدان دعوت کنم، اینک کدامیک از شما است که مرا در اینماموریت کمک کند تا بپاداش آن برادر من و وصى و جانشین من در میانشما باشد؟
در اینجا بود که آنها سرباز زده و من که از همه آنها کم سن و سالترو کم دیدتر و(در اثر کودکى)شکم بزرگتر،و ساق پایم نازکتر از همه بودگفتم:
-اى پیامبر خدا!من کمک کار تو در این ماموریتخواهم بود!
رسول خدا(ص)(که چنان دید)گردنم را گرفت و فرمود:
-براستى که این استبرادر و وصى و جانشین من در میان شما و شمااز او شنوائى داشته و پیرویش کنید!
و آن گروه برخاسته در حالى که میخندیدند به ابو طالب گفتند:
تو را مامور کرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت کنى!
و چنانچه مرحوم علامه امینى در کتاب نفیس الغدیر گوید:
با همین عبارات و الفاظ دیگران نیز مانند ابو جعفر اسکافىدر کتاب«نقض العثمانیة»روایت کرده (4) و گفته است:
این داستان با همین عبارات در خبر صحیح روایتشده.
و نیز بهمین ترتیب این روایت را برهان الدین فقیه در کتاب«انباء نجباء الابناء»(ص 46 و 48)روایت نموده،و نیز ابن اثیردر کتاب کامل(ج 2 ص 24)و ابو الفداء در تاریخ خود(ج 1ص 116)و خفاجى در«شرح الشفاء قاضى عیاض»(ج 3 ص 37)و علاء الدین بغدادى در تفسیر خود(ص 390)وسیوطى در جمع الجوامع-چنانچه در کتاب ترتیب او است-(ج 6ص 392)از طبرى نقل کرده،و در(ص 397)از حافظان ستةیعنى:ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه وابو نعیم و بیهقى روایت کرده،و ابن ابى الحدید نیز در شرحنهج البلاغه(ج 3 ص 354)و جرجى زیدان در تاریخ تمدناسلامى(ج 1 ص 31)و محمد حسین هیکل در کتاب زندگانىمحمد(ص) (5) آنرا با همین عبارات و الفاظ روایت کردهاند.
مؤلف الغدیر پس از نقل روایت گوید:
راویان سند این حدیث همگى موثق و مورد اعتماد هستند جزابو مریم عبد الغفار بن قاسم که برخى او را تضعیف کردهاند،وعلت این تضعیف نیز چیزى جز شیعه بودن او نیست،و با اینحالابن عقدة(چنانچه در لسان المیزان ج 4 ص 43 مذکور است)
او را مدح کرده و از او حدیث نقل مىکند،و حافظان حدیث نیزاز او روایت کردهاند همانگونه که شنیدید...و دیگران نیز همانند ابو جعفر اسکافى و سیوطى روایت را تصحیح کردهاند...
روایت دیگرى در این باره:
امام احمد بن حنبل در کتاب مسند خود(ج 1 ص 159)
بسندش از على بن ابیطالب روایت کرده که فرمود:
«جمع رسول الله(ص)او:دعا رسول الله(ص).بنی عبد المطلبفیهم رهط کلهم یاکل الجذع و یشرب الفرق قال:فصنع لهم مدا منطعام فاکلوا حتی شبعوا قال:و بقی الطعام کما هو کانه لم یمس،ثمدعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقی الشراب کانه لم یمس.او:لمیشرب.ثم قال:یا بنی عبد المطلب:انی بعثت الیکم خاصة و الىالناس عامة و قد رایتم من هذا الامر ما رایتم، فایکم یبایعنی على انیکون اخی و صاحبی و وارثی؟!فلم یقم الیه احد فقمت الیه و کنتاصغر القوم قال:فقال:اجلس قال: ثم قال ثلاث مرات،کل ذلک اقومالیه فیقول لی:اجلس.حتى کان فی الثالثة فضرب بیده علىیدی».
-رسول خدا فرزندان عبد المطلب را گرد آورده یا دعوت کرد و در میانایشان گروهى بودند که بزغالهاى را میخورد و پیمانهاى مىآشامید آنحضرت،بمقدار«مد» (6) طعام براى ایشان تهیه کرد و همه از آن خوردندتا آنکه سیر شدند و غذا هم چنان مانده بود که گویا دست نخورده سپس قدحى طلبید و همگى نوشیدند تا سیراب شدند و نوشابه چنان بود کهگویا دست نخورده یا نوشیده نشده.
سپس فرمود:اى پسران عبد المطلب من بسوى شما بطور خصوصى وبسوى مردم بطور عموم مبعوث گشتهام و شما معجزه مرا نیز دیدید پسکدامیک از شما با من بیعت مىکند تا برادر من و مصاحب من و وارثمن باشد؟هیچکدام بر نخاستند و من که کوچکترین همه آنها بودمبرخاستم،آن حضرت بمن فرمود:بنشین،و تا سه بار اینکار تکرار شد کههر بار من بر میخاستم و آنحضرت بمن میفرمود:بنشین،تا اینکه در بار سومدستش را(بعنوان بیعت)بر دست من زد،و با او بیعت کردم.
و البته در سند این حدیث کسى خدشه نکرده و همه وسائطمورد وثوق هستند.
روایتسوم
حافظ ابن مردویه بسندش از امیر المؤمنین علیه السلام روایتکرده که فرمود:
«لما نزلت هذه الآیة:و انذر عشیرتک الاقربین.دعا بنیعبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال:کلوا باسم الله منجوانبها فان البرکة تنزل من ذروتها.و وضع یده اولهم فاکلوا حتىشبعوا ثم دعا بقدح فشرب اولهم ثم سقاهم فشربوا حتى رووا،فقال ابولهب:لقدما سحرکم.و قال:یا بنی عبد المطلب انی جئتکم بما لم یجىء به احد قط ادعوکم الی شهادة ان لا اله الا اللهو الى الله و الى کتابه.فنفروا و تفرقوا،ثم دعاهم الثانیة على مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولى،فدعاهم ففعلوا مثل ذلک،ثم قال لهم و مد یده:من بایعنی على انیکون اخی و صاحبی و ولیکم من بعدی؟!فمددت یدی و قلت: اناابایعک،و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنى على ذلک قال:
و ذلک الطعام انا صنعته» (7)
-هنگامى که آیه«و انذر عشیرتک الاقربین»نازل شد رسول خدافرزندان عبد المطلب را جمع کرد و براى ایشان غذاى کمى ترتیب داد وبآنها فرمود:بنام خدا از اطراف آن بخورید که برکت از بالاى آن نازلخواهد شد و خود آنحضرت نخستین آنها بود که دستبر غذا گذارد،پسهمگى خوردند تا سیر شدند آنگاه قدحى طلبید و نخستخود آشامید وسپس آنها را سیراب کرد و آنها آشامیدند تا سیراب شدند.
ابو لهب که چنان دید گفت:از قدیم او شما را جادو کرده؟آنگاهرسول خدا(ص)فرمود:من چیزى را براى شما آوردهام که احدى نیاوردهمن شما را به شهادت به یکتائى خدا و خدا و کتاب او دعوت مىکنم،آنها که این سخن را شنیدند دور شده و پراکنده شدند.براى بار دومهمانگونه ایشانرا دعوت کرد و ابو لهب دوباره همان سخنان را گفت،پس آنحضرت ایشان را دعوت کرد و آنها نیز همان گونه عمل کردند.
سپس آنحضرت در حالى که دستش را دراز کرده بود فرمود:کیستکه با من بیعت کند تا در نتیجه برادر من و مصاحب من و اختیار دار شماپس از من باشد؟
على علیه السلام گوید:من دستم را دراز کرده گفتم:من با تو بیعتمىکنم-و من در آنروز کوچکترین آنها بودم و شکمم پیش آمدگىداشت.
رسول خدا با همان شرائط(که فرموده بود)با من بیعت کرد.
على علیه السلام گوید:آن غذا را نیز من تهیه کرده بودم.
و البته روایات دیگرى هم باین مضمون از طریق اهل سنتبا اجمال و تفصیل نقل شده که مرحوم علامه امینى در کتابالغدیر روایت کرده (8) و ما بهمین چند حدیث اکتفا مىکنیم،و ازطریق شیعه نیز روایات زیادى در این باره نقل شده که مرحوممجلسى در بحار الانوار آورده است (9)
نکتههائى در این روایات
از رویهمرفته این روایات که ما براى نمونه بذکر سه روایت از آنها اکتفا کردیم تذکر چند مطلب بنظر میرسد:
1-علت و یا حکمت اینکه رسول خدا(ص)در آغاز کار خودمامور میشود تا خویشاوندان نزدیک خود را«انذار»کند و آنها رابه دین خدا دعوت نماید شاید جهات زیر بوده:
الف-هر مصلحى که بخواهد به اصلاح اجتماعى که در آنزندگى میکند دستبزند و آنها را از آلودگى بر حذر داشته و ازعذاب الهى بیم دهد باید از خود و نزدیکان خود شروع کند تادیگران سخنش را پذیرا گشته و از اتهام مبرا باشد!
ب-از آنجا که اساس زندگى عربهاى آنزمان،و بافتاجتماعى آنان،بر زندگى قومى و قبیلهگى بنا شده بود،و هر کسمیخواستبه کارى اجتماعى و عمومى و بخصوص کارهاىاصلاحى اقدام کند ناچار بود تا کمک کارانى مخلص و متعهدداشته باشد،و بهترین راه را براى دستیابى به چنینکمک کارانى استمداد از خویشان نزدیک بود که روى ارتباطمحکم قبیلهگى خود را موظف به دفاع از افراد قبیله در برابردشمنان میدانستند،و از اینرو آنحضرت نیز مامور شد تا در آغازدعوت خود را از آنها شروع کند و براى کمک کارى و معاونت ازایشان کسى را انتخاب نماید.
ج-شریعت مقدس اسلام مائدهاى الهى و یا به تعبیر خودآنحضرت خیر دنیا و آخرت بود که رسول خدا(ص)میخواستبر جهان آنروز عرضه کند،و این یک منتى بود که خداى تعالىبر خویشان نزدیک آنحضرت گذارده که آنها را به استفاده از اینمائده آغاز فرمود،و بدنباله آن رهبرى این آئین مقدس را نیز درآینده بعهده آنها نهاد،و این افتخار را نصیب آنها فرمود کههر کدام بخواهند آنرا نصیب خویش سازند...
2-از اینکه در پایان روایت آمده است که چون حاضران درآنمجلس برخاستند با تمسخر و ریشخند به ابو طالب مىگفتند:
-«بتو دستور داد تا از پسرت شنوائى داشته و از او پیروىکنى»معلوم میشود معناى کلام رسول خدا(ص)که فرمود:
«...ان هذا اخى و وصیی و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»همان خلافت الهیه و رهبرى دینى است و همان اولى بودن رهبربه اموال و انفس است که مدعاى ما است،و از اینرو حاضران درآنمجلس نیز همین معنا را از حدیث فهمیدند.
پىنوشتها:
1.سوره شعرا-آیه 214.
2.تاریخ طبرى(ط مصر سال 1357)ج 2 ص 62-63.
3.صاع:بمقدار سه کیلو است.
4.چنانچه در شرح.ابن ابى الحدید ج 3 ص 263 آمده است.
5.ص 104 از چاپ اول.
6.«مد»بمعناى چارک یعنى ده سیر و کمتر از یک کیلو است.
7.الغدیر ج 2 ص 281.
8.الغدیر ج 2 ص 282-283.
9.بحار الانوار ط جدید ج 18.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 73
رسولى محلاتى
کلمات کلیدی :