دیروز ...
سلام
چطورین ؟
دیروز 2 شنبه خیلی روز جالبی بود
اولش که ساعت 10/30 امتحان عربی داشتیم منم که میدونید عربی بلد نیستم کلا به هر حال خدا آخر عاقبت ما رو امسال به خیر کنه با این عربی البته بد هم ننوشتم ولی نمره ی کامل هم نمیگیرم
حالا بعد امتحان رفتم یه چیزی خوردم برگشتم خونه فرداش که امروز میشه امتحان زبان فارسی داشتیم من هم کلا ادبیاتم خیلی خوبه و طول سال انقدر خر زدم که نیازی نبود زیاد بخونم حدود 1 ساعت فقط چند تا از سوالاشو خوندم و ساعت 4 یهو زنگ خونه زده شد منم مثل همیشه رفتم همینطوری بدون این که بپرسم درو باز کردم آخه یا دوستام میان یا از این کارکنای اداره ی گاز ایناست دیگه یکم گذشت دیدم یه بابایی حدود 30-35 سال سرشو انداخته اومده تو
گفتم گاوم زایید با لحن بد گفتم آقا چرا همینطوری سرتو میندازی پایین میای خونه ی مردم گفت خودت درو باز کردی (راست میگفت دیگه
) منم که واقعا ترسیدم گفتم الان یه بالایی سرم میاره گفتم چی کار داشتین ؟
گفت یکم پول میخوام مادرم تو فلان بیمارستان بستریه و از این حرفا منم که حساب کار دستم اومد فهمیدم یه کاسه ای زیر نیم کاسشه گفتم بفرمایین بیرون این که نمیرفت
گفتم برو یا زنگ میزنم به پلیس که گفت زنگ بزن منم گوشیم تو جیبم بود در آوردم زنگ بزنم این اومد طرف من یه سیلی محکم زد تو گوشم
منم هلش دادم خورد زمین که در این فاصله یکی دستشو گزاشت رو زنگ خونه و ول نکرد فهمیدم سالاره
(همیشه این شکلی زنگ خونه میزنه
) سریع باز کردم اومد تو دو نفری گرفتیم انداختیمش بیرون
ولی از دیروز ذهنم مشغوله که این چی میخواست دیوونه بود ؟ کم داشت ؟ دزد بود ؟ راست میگفت (فک نکنم)؟ چیکاره بود ؟
خوشبختانه این سالار تو یه جا به درد ما خورد منم فهمیدم که از این به بعد حداقل بپرسم کیه بعد درو باز کنم چون واقعا عین .... ترسیده بودم
شب هم که حس نداشتم بیرون نرفتم و فیلم (انیمیشن ) پاندای کونگ فو کارو دیدم
چند وقت پیش اینو از نیما گرفته بودم خیلی باحال بود توصیه میکنم نگاش کنید
فعلا تا بعد (حس داشتم یه پست دیگه بعد این در مورد یکی از دوستام میدم)
کلمات کلیدی :