امتیازات بندگان برگزیده خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین
من الآن الى قیام یوم الدین و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم
قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:
«عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک
من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و
احصى کل شیئى عددا» (1)
انسان همانطورى که داراى اعضاء و جوارح مختلفى است، داراى غرائز و
صفات متفاوتى است، مانند غضب و میل بطعام و دفاع از نفس و حب جاه و سایر لذائذ، و
غریزه انتقام و عبودیت و ایثار و غیرها.
و معلوم است که هر یک از آنها را باید در جا و محل خود بکار بندد و
باندازه معینى مصرف کند، و الا موجب ضرر و چه بسا سبب هلاکتخواهد شد.
و این بعلتبکار نبستن دستگاه منظم کننده قواى عقل و ادراک است، مثلا
اگر شخصى در حال غذا خوردن بخواهد کاملا از لذت غذا بدون حد معین و مقدار ثابتى
بهرمند گردد، مسلما به علت تکثیر در اکل و شرب میمیرد، و اگر کسى در اعمال غریزه
جنسى از عقل پیروى نکند، بسبب زیادهروى خود را از پاى در آورده در آغوش مرگ
مىخسبد.
یکى از غرائز حب بخدا و رسیدن بکمال اطمینان و کامیاب شدن از لقاىخدا
و وصول بمقام عز اوست، و تا انسان به این مطلوب نرسد آرام نمىگیرد، و براى وصول به
این مقام نیاز بمجاهده با نفس اماره دارد، یعنى در هر لحظه باید مراقب بوده، کارى
خلاف رضاى خدا از او سر نزند و کردارش صالح باشد.
اخلاص در عمل صالح یگانه وسیله نیل بمقصود است.
«فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه
احدا» (2) در هر قدمى که برمىدارد از تسویلات نفس و تزیینات ابلیس روى
گردانیده، دل بخداى خود بسپارد و خواطر شیطانى را از ضمیر خود بدور ریخته، نفس
متحرک و مواج و مضطرب خود را بیاد خدا آرام کند.
این عمل احتیاج بمجاهده دارد، مجاهده با نفس و رسیدن بمنزل اخلاص، تا
از مخلصین گردد، و در تمام کارها از عبادت و غیر آن در هیچ چیز غیر خدا را منظور و
مقصود خود نداند، و صرفا کردارش خالصا لوجهه الکریم بوده باشد.
چون انسان در هیچ حال از تهاجم افکار و خیالات وارده در قلب خالى
نیست، حتى در حال سکوت و استراحت، خواطر بدون اختیار مانند سیل به دل انسان هجوم
مىآورند، و حتى در حال خواب، خواطر از انسان دستبرنمىدارند;
لذا براى سکون و آرامش دل باید با ذکر خدا و مجاهده بسیار قوى در
مقابل هجوم خاطرات مقاومت نمود، و دل را از دستبرد آنان محفوظ نگاهداشت، و در هر
لحظه از منویات شخصى دستبرداشت، و اختیار و رضاى حضرت بارى تعالى را بر رضا و
اختیار خود ترجیح داد.
اگر انسان بیارى و توفیق خدا در این مرحله ایستادگى بنماید، و مجاهده
خود را ادامه بدهد کم کم همه مراتب شخصیتطلبى و استکبار و استقلال منشى او
خداحافظى نموده و میروند، و ذل عبودیت نسبتبه ساحتحضرت معبود و روح خداطلبى و
نیاز و فقر بدرگاه او جانشین آن مىگردد.
از خودپرستى برون رفته خداپرست مىگردد و حقیقت عبودیت را در خود
ملاحظه و مشاهده مىکند، قلب او آرام مىگیرد، و از نوسان و حرکت مىایستد، و از
اضطراب و آشفتگى به اطمینان و سکون رهبرى مىشود، وجودش و سرش پاک و پاکیزه مىگردد
و خواطر شیطانى دیگر بدو راه پیدا نمىکند، و سایر خواطر با اجازه او بدرون دل راه
مىیابند، و بدون اجازه، حق ورود ندارند. چون دل در این هنگام بتمام معنى الکلمه
پاکیزه شده و صیقلى بصیقل محبت و عبودیتشده است، لذا جمال و انوار الهى در او
مشهود، و آئینه تمامنماى ذات و اسماء و صفات حضرت معبود مىگردد، و این مقام
مخلصین است که بسیار مقامىوالا و ارجمند است.
طبق آیات قرآن این دسته داراى آثار و خصوصیاتى مختص بخود خواهند بود:
اولا شیطان و نفس اماره به آنها دسترسى ندارد، و از آنها کاملا مایوس است، و
نمىتواند باندازه سر سوزنى در دل آنها رخنه نموده و اثرى بگذارد
«و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (3)
«قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (4)
خود شیطان در این حال اعتراف دارد که عاجزتر از آنستکه بتواند آنان را
از راه منحرف بنماید، چون دل آنها محل خدا شده، و معلومست که شیطان قدرت غلبه و
استیلا بر جایگاه خدا را ندارد.
این چنین افراد دائما در حرم خدا مصون و محفوظ از هر گناه فعلى و
قولى و فکرى و قلبى و سرى، و نیز خالى از هر گونه خطا و اشتباه بوده، فعل آنان فعل
حق، زبان آنان زبان حق، چشم آنان چشم حق، گوش آنان گوش حق، و بالاخره تمام کانون
وجودى آنان متعلق بحضرت حق و خانه قلب و سر آنان در بسته به تسلیم خداى منان داده
شده است.
و معلومست که واردات قلبیه آنان باذن حق، بامر حق بوده، آنچه را که
ضمیر آنان از عوالم بالا تلقى کند خواه بطور وحى و تشریع شریعتباشد، خواه بعنوان
ادراک مطالب کلیه و علوم حقیقیه، و اطلاع بر اسرار و مغیبات که شان امام و اولیاى
خداست، در هر حال قلب آنان معصوم و عارى از هر گونه گناه و خطائى خواهد بود.
و ثانیا چون فکر و سر آنان وسیع شده، و آنان از تمام مراحل هستى عبور
نموده و متحقق بذات حق شدهاند، لذا مىتوانند خدا را چنانکه شاید و باید حمد و
ستایش کنند، ستایشى که لایق ذات مقدس اوست.
«سبحان الله عما یصفون الا عبادالله المخلصین» (5) چون
هر موجودى که بخواهد خدا را حمد کند باندازه استعداد و ظرفیت و بقدر فکر خود و علم
خود حضرت معبود را مىستاید.
حضرت حق بالاتر از مقدار و اندازه علم و ظرفیت وجودى اوست، لذا هیچ
موجودى نمىتواند آنطور که باید خدا را حمد کند، و لذا با ستایش باید تسبیح را توام
نمود، یعنى در عین آنکه تو را حمد مىکنیم و بتمام مراتب جمال و کمال مىستائیم، تو
را منزه و مقدس و پاکتر از این مىدانیم که این ستایش ما سزاوار مقام عز و جلال و
عظمت تو باشد.
سبحان ربى الاعلى و بحمده-سبحان ربى العظیم و بحمده-«و یسبح الرعد
بحمده و الملائکة من خیفته» (6)
رعد آسمان و فرشتگان، از خوف خدا و کوچکى آنان در برابر عظمت آن حضرت
پیوسته با ستایش خود، تسبیح و تنزیه مىکنند.
«و ان من شىء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (7)
تمام موجودات بدون استثناء با ستایش و تمجید خود، اعتراف بعدم وصول
حمد و ستایش، بساحت قدس او را دارند، و لذا با حمد خود تنزیه و تقدیس نموده، ذات
مقدس او را از این گونه ستایشها بالاتر و منزهتر مىستایند.
اما بندگان مخلص خدا که هیچ جنبه هستى بخود در آنها مشهود نیست، بلکه
هستى آنان هستى حق شده است، و قلب آنان عرش و کرسى آن حضرت است، آنان مىتواند خدا
را چنانکه شاید بستایند و در حقیقتخدا ستاینده خود بوده است.
و این تقریب منافاتى با جمله ما عرفناک حق معرفتک ندارد، زیرا مفاد
این جمله، عرض ذل و فقر در عالم امکان و کثرت است، و مفاد سبحان الله عما یصفون الا
عبادالله المخلصین، تحقق فناى حقیقى در تمام مراتب اسماء و صفات و ذات حضرت احدیت
است که در آن مقام فناى مطلق، مختصر شائبه هستى و اظهار انانیت نمودن، کفر و شرک
بوده و از ساحت اخلاص مخلصین بسى دور است.
و ثالثا براى آنان مؤاخذه و بازخواستى نیست، و سئوال و کتابى ندارند،
سئوال قبر، و نکیر و منکر، و حشر و عرض، و کتاب و میزان، و صراط براى آنان نیست
«فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصین» (8)
تمام افراد انسان در پیشگاه عدل خدا حاضر شوند و مورد عرض و سئوال
قرار گیرند، مگر بندگان مخلص خدا که آنها از سئوال و عرض، بسبب مجاهدات نفسانى و
اخلاص در عمل و قول و فکر و سر از محل مؤاخذه و سئوال عبور نموده و در جایگاه والاى
مخلصین در حرم خدا وارد شده و در آنجا آرمیدهاند.
و در حقیقت، موجودى که وجود خود را تسلیم نموده و چیزى براى او
نمانده است، دیگر چگونه حضور یابد، و مورد سئوال واقع شود.
سئوال و کتاب براى کسانى است که در آنها شوائبى از ربوبیتبوده، و
اعمالى طبق این شوائب از آنها سر زده است، ولى آنکه در او غیر از حقیقت عبودیت محضه
چیزى نمانده است، و تمام مراتب وجودى او باعلى الکلمه ندا بر فقر و نیاز و ذل
عبودیت مىنماید، چگونه حضور و سئوال درباره او متصور است.
این بندگان مرگ ندارند و همیشه بحیات حق زنده و جاویدند، چون وجه
الله شده، و نماینده و نشان دهنده خدایند، و معلومست که هلاکت و بوار در مراحلى است
که هستى، غیر هستى حق و غیر وجه او باشد.
«و یوم ینفخ فى الصور ففزع من فى السموات و الارض الا من شاء الله»
(9)
«و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و الارض الا من شاء الله»
(10)
وقتیکه در صور دمیده شود تمام موجوداتیکه در زمین و آسمانند، از شدت
ترس و وحشت هلاک مىشوند، مگر افرادى را که خدا بخواهد.
در این دو آیه ملاحظه مىشود که خداوند یکدسته را استثناء نموده است:
آنهائیکه مورد مشیتخدا واقع شده، و خدا نمىخواهد هلاک شوند براى آنان ترس و
هلاکتى نیست.
از طرف دیگر مىبینیم که خداوند مىفرماید تمام موجودات غیر از وجه
خدا همه و همه بدون استثناء هلاک خواهند شد. «کل شىء هالک الا وجهه» (11)
«کل من علیها فان و یبقى وجه ربک ذو الجلال و الاکرام» (12)
تمام موجوداتیکه در روى زمین زیست مىکنند فانى و هلاک شوندهاند،
مگر وجه الله که در آن فنا و زوالى نیست.
از ملاحظه این دو آیه با دو آیه سابق الذکر بدست مىآید که همان
افرادى را که خدا مىخواهد، و بواسطه نفخ در صور نمىمیرند، کسانى هستند که وجه
الله شده و نمایش دهنده خدا به تمام معنى گشتهاند، یعنى اولیاى خدا و مقربین درگاه
او مرگ ندارند.
و با انضمام این نتیجه به آیه سابق که فرمود: «فانهم لمحضرون الا
عباد الله المخلصین»، استفاده مىشود که بندگان مخلص خدا نه سئوال و کتابى دارند،
و نه مرگ و انعدامى، بلکه پیوسته آنها بحیات حق ابدا سرمدا زنده خواهند بود.
رابعا خداوند على اعلى، براى بندگان مخلص خود جزائى محدود و معین
قرار نداده است، چون هر چه از بهشت و نعمتهاى بهشتى به آنها بدهد، کمتر از مقام و
منزلت آنهاست، بلکه جزاى آنها خود ذات احدیت و مشاهده انوار جمال اوست و بس.
«و ما تجزون الا ما کنتم تعملون الا عباد الله المخلصین» (13)
مزد و جزاى آنها بیحد و بىحساب بوده، چون آنها از نفس و عالم مقدار
عبور کرده و به دریاى عظمت و جلال رسیدهاند، لذا نفس تحقق در آنمقام جزاى لامتناهى
و بىعد و حد آنان خواهد بود.
بارى از این آیاتى که درباره مخلصین و مقام و منزلت آنان ذکر شد،
استفاده میشود که مخلصین از بندگان خدا من جمیع الوجوه غیر از سایر بندگانند، آنان
مصون بصیانتحضرت ذو الجلال بوده، و هیچ آفتى از گناه و معصیت که لازمه سیطره شیطان
و نفس اماره است در آنها نیست.
و این معنى عصمت از گناه است که خداوند در قرآن مجید مىفرماید: ما
که حضرت یوسف را از ابتلاى بگناه با زلیخا حفظ کردیم، بعلت آن بود که او ازبندگان
مخلصین ما بود
«کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین» (14)
پس هر که بمقام و مرتبه مخلصین برسد، از هر گونه زشتى و منکرى در حفظ
و امان الهى است، و علاوه چون حیات آنها حیات حق شده و از عالم مقدار عبور
کردهاند، و خواطر مغیره و مبدله نفس دیگر در آنها وجود ندارد، بنابراین در تلقى
معارف الهیه و علوم کلیه و حفظ و تبلیغ و تحویل نیز داراى مقام عصمت، و مصون
بصیانتحضرت احدیتخواهند بود.
از آیه مبارکهاى که در مطلع گفتار قرائتشد مىتوان تمام مراتب سه
گانه عصمت را در فرستادگان خدا که براى هدایت و ارشاد مردم مبعوث شدهاند استفاده
نمود: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول»
خداوند عالم غیب است و از این علم غیب خود بکسى اطلاع نمىدهد مگر به
آن فرستادگانیکه مورد رضاى او واقع شوند، یعنى من جمیع الجهات از نقطه نظر فعل و
صفت، از نقطه نظر ملکات و عقائد، و از نقطه نظر صفات نفسیه و روحیه مورد رضاى حضرت
او قرار گیرند، کسانیکه بمرحله عبودیت محضه نائل آمده، از خودپسندگى و خودبینى در
جمیع مراحل بیرون آمده، خداپسند و خدابین شدهاند.
چون معلومست که تا انسان باین سر منزل نرسد مورد ارتضاى مطلق
پروردگار واقع نخواهد شد (15) و این همان مرتبه مخلصین است، در اینصورت
خداوند پرده وحجاب قلبى او را بکنار زده و از علم غیب خود باو مىفهماند، و از آنچه
از دستبرد تمام افراد جن و انس و ملک خارج است او را آگاه و مطلع مىگرداند.
البته چون علم غیب خود را بدون تغییر و تبدیل و بدون کم و کاستبه او
مىفهماند، بنابراین قلب او باید در مقام عصمتخدا و مصونیتحضرت او واقع شود، و
گرنه در تلقى آن علم غیب از خود تصرفاتى نموده و در اخذ آن دچار انحراف و تبدیل
واقع خواهد شد، و این مرحله عصمت در تلقى معارف حقه است.
«فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات
ربهم و احاط بمالدیهم و احصى کل شیئى عددا» (16)
و نیز پس از تلقى صحیح، چون قلب او صافى است، و از دستبرد شیطان خارج
شده است، لذا آن معارف و علوم کلیه را همانطور که اخذ نموده، در خود نگاهداشته و
تحویل مىدهد، و این مرحله عصمت در تبلیغ و رسانیدن احکام و معارف است.
خداوند از جلو و عقب در اطراف و جوانب قلب او پاسبانانى مىگمارد، و
رصد مىگذارد تا القاءآت جنى و انسى در او اثر نکنند، و وساوس نفس و ابلیس در او
راه نیابند، و این همان مصونیت الهى است.
چون اگر او را بخود واگذارد، و از حمایت و حفظ او دستبردارد، مواجه
با هزاران آفتخواهد شد، آن قلب از جمیع شرور محفوظ است، از«شر الخناس الذى یوسوس
فى صدور الناس»، و از«شر جمیع ما خلق»، و از«شر النفاثات فی العقد و حاسد اذا
حسد»نه سحرى مىتواند در او کار کند، و نه طلسمى، و نه قدرت نفس اماره موجود شریرى،
ابدا در او اثرى نمىگذارد.
اگر تمام مخلوقات مجتمع شوند، و دستبدستیکدیگر داده بخواهند او را
از رویه و مقصد خود بازدارند، یا بر خلاف علوم کلیه و معارف حقه در او تصرفى کنند،
یا در معلومات و ادراکات او تغییرى دهند، نمىتوانند، چون قلب مؤمن در تحت مصونیت و
رصد خداوندى قرار گرفته، و خدا از جلو و از عقب براى حفظ و حراست او موکلینى را
تعیین فرموده است، براى آنکه او را حفظ کنند، و این براى آنستکه آنها رسالات و
احکام خدا را درست و صحیح ابلاغ نموده، و از وظیفه خودتجاوز و تخطى نکنند، و خداوند
بتمام امور آنها احاطه کامل داشته و از جزئیات و کلیات جریان آنها مطلع است.
این مرحله عصمت در تبلیغ و تحویل است، و اما مرحله عصمت از معصیت نیز
بتقریب سابق از مدلول آیه خارج نیست، و آن اینکه اگر رسولى گناه کند با فعل خود
ترخیص آنرا اعلام نموده، و چون با قول خود حرمت آنرا اعلام نموده است، لذا دعوت
بمتناقضین نموده و متناقضین حق نیست، بلکه یکطرف مسلم باطل است و رسول خدا که قلبش
از دستبرد شیطان خارج است، پیوسته متحقق بحق بوده و خواهد بود.
در سوره مریم این حقیقت را ملائکه وحى به پیغمبر عرضه مىدارند که:
«و ما نتنزل الا بامر ربک له ما بین ایدینا و ما خلفنا و ما بین ذلک
و ما کان ربک نسیا» (17)
خداوند ما را به امر خود بسوى تواى پیغمبر نازل فرموده، ما از خود هیچ
دخل و تصرفى نداریم، آنچه در بین دو دست و در مقابل ماست، و آنچه در عقب سر ماست، و
آنچه در بین این دو مرحله است، همه اختصاص بخدا داشته، و در آن تاثیر و دخالتى از
موجود دگر نیست، و خداوند در حفظ این معنى دچار نسیان و فراموشى، و در نتیجه اشتباه
و خطا نمىگردد.
مطالبى که ذکر شد عصمت انبیاء و ائمه علیهم السلام و حتى خاصان و
مقربان درگاه خود را از اولیاى خود بطور عموم، در تمام مراحل ثابت مىنماید
مقام امیرالمؤمنین علیه السلام
اما درباره امیرالمؤمنین علیه السلام که معلوم استسررشتهدار معارف
حقه و صاحب لواى حمد و پیشقدم در مراحل توحید بودهاند، خداوند آن حضرت را در خانه
خود و حرم خود در کعبه بدنیا آورد بعد از آنکه نور مقدس او را از آدم تا حضرت
ابوطالب، در اصلاب نسلا بعد نسل حفظ فرمود.
نام مبارکش على، کنیهاش ابوالحسن، پدرش حضرت ابو طالب فرزند
عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بود، و ابو طالب برادر اعیانى حضرت عبدالله والد
رسول الله بود، بنابراین آن حضرت ابن عم اعیانى رسول خدا بودهو نسبت او و حضرت
رسول در جدشان حضرت عبدالمطلب مجتمع مىگردد.
ابوطالب از بزرگان مکه و خدمتگزاران برسول خدا بود، و از آن حضرت
بسیار حمایت مىکرد، بطوریکه تا در قید حیات بود کسى از مشرکین قریش نتوانستبه آن
حضرت آسیبى وارد کند، سه سال آن حضرت و سایر بنى هاشم را در شعبى که معروف به شعب
ابوطالب است در مکه حفظ و حراست نمود، و بتمام معنى فدوى و حامى رسول الله بود، تا
هنگامیکه از دنیا رختبربست، دست تجاوز و تجاسر مشرکین به رسول خدا باز شد و پیغمبر
اکرم ناچار از هجرت به مدینه گردید.
حضرت ابوطالب از مؤمنین واقعى، و مسلمین حقیقى برسول خدا بود
(18) و اشعاریکه در مدح آن حضرت سروده بسیار، و در کتب احادیث و تواریخ ثبت
است، لکن بعللى که عمده آن حفظ و حراست از حضرت رسول الله بوده، ایمان خود را از
قریش کتمان مىنمود و حضرت رسول بسیار او را دوست داشتند و به او پدر خطاب
مىکردند.
نام مادرش فاطمه، دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است، و چون اسد برادر
عبدالمطلب است لذا ابوطالب و فاطمه پسر عمو و دختر عمو بودهاند.
حضرت فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین از زنان بزرگوار اسلام است، و
اول زنیست که بعد از حضرت خدیجه ایمان آورد و بحضرت رسول بسیار محبت مىنمود، حضرت
او را مادر خطاب مىکردند، و چون بمدینه هجرت نمودند بدون فاصله با پاى برهنه حافیة
بمدینه هجرت نمود.
فاطمه بنت اسد اولین زنى بود که به مکه هجرت کرد
ابن جوزى مىگوید: و هى اول امراة هاجرت من مکة الى المدینة ماشیة
حافیة و هى اول امراة بایعت رسول الله صلى الله علیه و آله بمکة بعد خدیجة
(19)
ابن صباغ مالکى مىگوید: فاطمه بنت اسد برسول خدا ایمان آورد و با
حضرتش بمدینه هجرت نمود، چون در مدینه رحلت نمود پیغمبر اکرم او را در
پیراهنخودشان کفن نمودند و دستور دادند که اسامة بن زید و ابو ایوب انصارى قبر او
را حفر کنند.
چون حفر نموده بموضع لحد رسیدند، خود رسول الله در قبر پائین رفته و
لحد او را با دست مبارک خود حفر کردند، و خاک لحد را با دستخود بیرون ریختند، چون
از کار حفر فارغ شدند، خود در درون قبر به پشتخوابیدند، و گفتند:
الله الذى یحیى و یمیت و هو حى لا یموت اللهم اغفر لامى فاطمة بنت
اسد و لقنها حجتها و وسع علیها مدخلها بحق نبیک محمد و الانبیاء الذین من قبلى فانک
ارحم الراحمین (20)
خداست که زنده مىکند و مىمیراند و اوست که ابدا نمىمیرد.
بار پروردگار من، مادرم فاطمه بنت اسد را مورد مغفرت خود قرار داده، و
حجت او را بزبان او القاء بفرما، و قبر را بر او وسیع گردان بحق فرستادهات و
پیامبرت محمد و پیامبرانى که قبل از من آمدهاند، تو ارحم الراحمین هستى.
اصحاب به حضرت عرضه داشتند (21) یا رسول الله ما دیدیم تو
را که در این عمل با فاطمه کارى کردى که با هیچکس قبل از او ننموده بودى، پیراهن
خود را کفن او نمودى، و لحد او را خود کندى، و در قبر او خوابیدى، و دعا براى او
نمودى.
حضرت فرمودند من پیراهن خود را باو پوشانیدم تا خدا از لباسهاى بهشتى
در بر او کند، و در قبر او خوابیدم تا فشار قبر بر او آسان گردد، فاطمه در رعایت
امر من و مراقبت و حمایت من بهترین خلق بود بعد از ابوطالب سلام الله علیهما
(22)
سبط ابن جوزى گوید که: وفات فاطمه بنت اسد در سنه چهارم از هجرت بوده
است. (23)
از ابو طالب و فاطمه بنت اسد چهار پسر بوجود آمد که بترتیب طالب و
عقیل و جعفر و على نام داشتند، و سن هر یک با دیگرى بترتیب ده سال فاصله داشت و
یکدختر بنام فاخته که لقبش ام هانى بوده است (24)
جاى تردید نیست که على علیه السلام در جوف کعبه خانه خدا متولد شد
حمیرى سید اسمعیل بن محمد مىگوید:
ولدته فى حرم الاله و امنه و البیتحیث فنائه و المسجد
بیضاء طاهرة الثیاب کریمة طابت و طاب ولیدها و المولد
فى لیلة غابت نحوس نجومها و بدت مع القمر المنیر الاسعد
ما لف فى خرق القوابل مثله الا ابن آمنة النبى محمد (25)
فاطمه بنت اسد على را زائید در حرم خدا و محل امن و امان الهى، در
بیت الله که ساحتحرم و مسجد الحرام است.
فاطمه زنى پارسا و روشندل و پاکدامن و بزرگوار-پاک و پاکیزه بود هم
خودش و هم فرزند مولودش و هم محل تولد مولودش.
در شبى این مولود مبارک را زائید که ستارگان نحسش همه غائب شده بودند
و فاطمه با آن ماه منیر تابناک سعد و سعادت بدرخشید.
هیچگاه چشم و روزگار ندیده که مانند این مولود مسعود را دست قابلهها
در پارچهاى بپیچند، مگر پسر آمنه: پیامبر اکرم محمد را.
و نیز در این باره عبد الباقى عمر مىگوید:
انت العلى الذى فوق العلى رفعا ببطن مکة وسط البیت اذوضعا (26)
تو همان على بلند مقامى هستى، که در بطن مکه در وسط بیتخدا که بزمین
نهاده شدى، از فراز رفعت و بلندى هم گذشتى و بر فوق علو و رفعت ترفیع یافتى.
حاکم نیشابورى گوید: لم یولد فى جوف الکعبة قبل على و لا بعده مولود
سواه اکراما له و اجلا لا لمحله در جوف خانه کعبه هیچ مولودى غیر از على متولد نشد،
نه قبل از على و نه بعد از على، و این بجهت اکرام و عنایتى است که خداباو داشته و
بعلت جلال و عظمتى است که در مقام او مرعى داشته است
و نیز ابن صباغ مالکى گوید: ولد على علیه السلام بمکة المشرفة بداخل
البیت الحرام فى یوم الجمعة الثالث عشر من شهر الله الاصم، رجب الفرد سنة ثلاثین من
عام الفیل، قبل الهجرة بثلاث و عشرین سنة، و قیل بخمس و عشرین، و قبل البعثباثنتى
عشرة سنة، و قیل بعشر سنین، و لم یولد فى البیت الحرام، قبله احد سواه، و هى فضیلة
خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلائا لمرتبته و اظهارا لتکرمته، و کان على هاشمیا
من هاشمیین و اول من ولده هاشم مرتین (27)
على علیه السلام در جوف خانه خدا، و داخل بیت الله الحرام در مکه
مکرمه متولد شد، در روز جمعه سیزدهم ماه رجب سى سال قبل از عام الفیل، و قبل از
بعثت رسول خدا به ده سال، و قبل از هجرت رسول خدا به بیست و سه سال.
متولد نشده است کسى قبل از على در خانه خدا، و این فضیلتى که خداوند
آن حضرت را بدو اختصاص داده استبجهة جلال و عظمت مرتبه و بلندى و رفعت مقام، و
نشان دادن شان و قدر آنحضرت است و على اولین هاشمى است که از دو هاشمى متولد شده
است (28) چون مادر او پدر او هر دو هاشمى بوده و قبل از او و برادرانش
چنین هاشمى پا بعرصه وجود نگذاشت (29)
کیفیت ولادت امیرالمؤمنین در کعبه
اما در کیفیت ولادتش وارد است که چون درد زائیدن، مادرش فاطمه را
گرفت، فاطمه بخانه خدا پناه آورده، با ابتهال پردههاى خانه را گرفت، و تقاضاى
سهولت زائیدن نمود، و نظرى به آسمان افکند و گفت:اى پروردگار من، من بتو ایمان
آوردهام!و بهر پیغمبرى را که فرستادهاى!و بهر کتابى که نازل فرمودهاى!و تصدیق
نمودهام بفرمایشات ابراهیم خلیل که این خانه را بنا کرده است!
بارالها بحق این خانه، و بحق بنا کننده این خانه، و بحق این فرزندى که
در شکم دارم و مونس من است، و با من سخن مىگوید، و یقین دارم که از آیات عظمت و
جلال توست، اینکه آسان کنى بر من ولادت مرا.
عباس بن عبدالمطلب و یزید بن قعنب که شاهد قضیه بودند مىگویند:
دیدیم که دیوار خانه (در موضح مستجار) شکافته شد و فاطمه از آن داخل بیتشد، و از
دیده نهان گردیده و شکاف خانه بهم آمد، و هر چه ما خواستیم در خانه را بگشائیم و از
حال فاطمه اطلاع حاصل کنیم میسر نشد، دانستیم که این یکى از آیات و اسرار خداست.
این قضیه در مکه انتشار پیدا کرد، و زنها با یکدیگر از این خبر گفتگو
مىکردند تا پس از سه روز همان نقطه از دیوار شکافته شد و فاطمه بنت اسد فرزند خود
على را بر روى دست گرفته بخود مىبالید و فخر مىنمود، و مىگفت: کیست مانند من که
چنین پسرى در داخل کعبه بزاید (30) .
و اما آنچه ابن صباغ مالکى از کتاب مناقب لابى العالى الفقیه المالکى
نقل مىکند، آنستکه: از حضرت على بن الحسین نقل است روزى در خدمت پدرم حسین بن على
نشسته بودیم، و جماعتى از زنان در آنجا مجتمع بودند یکى از آنها بسوى ما روى آورد،
من به او گفتم خدا تو را رحمت کند!که هستى؟گفت من زبدة دختر عجلان از بنى ساعده
هستم.
گفتم: آیا مطلبى دارى؟و مىخواهى ما را از آن اطلاع دهى؟
گفت: آرى سوگند بخدا، ام عمارة دختر عبادة بن فضلة بن مالک بن عجلان
ساعدى مرا خبر داد که روزى در میان زنان عرب بودیم که ابوطالب با حال اندوه و حزن
بسوى ما آمد، من باو گفتم: چرا اینطور پریشانى؟
گفت: چون فاطمه بنت اسد در شدت درد زاییدن گرفتار است.
پس ابوطالب دست فاطمه را گرفته و بکعبه آورد و او را در داخل کعبه
جاى داد و گفت همین جا بنام خدا بنشین!ناگهان یکمرتبه او را درد سختى گرفت و طفل
نظیف و پاکى را که پاکیزهتر از او ندیده بودیم متولد شد او را ابوطالب على نام
گذارده و درباره او شعرى سرود:
سمیته بعلى کى یدوم له عز العلو و عز الفخر ادومه
من او را على نامیدم براى آنکه عزت بلندى مقام و عزت فخر بطور مداوم
و جاودان براى او باشد.
و در اینحال پیغمبر صلى الله علیه و آله آمدند و از کعبه على و مادرش
فاطمه را بخانه مادرش بردند.
حضرت سجاد مىفرماید: سوگند بخدا که من هیچگاه چیز خوبى را نشنیده
بودم مگر آنکه این خبر از بهترین و خوبترین آنها بود (31)
شیخ سلیمان قندوزى از کتاب «مودة القربى» از عباس بن عبدالمطلب روایت
کرده است که، فاطمه بنت اسد میل داشت اسم این فرزند را اسد بنام پدر خودش بگذارد، و
حضرت ابوطالب بدین اسم راضى نبود و بفاطمه گفت: بیا با هم در شب تاریکى از کوه
ابوقیس بالا رویم و خداوند آفریننده جهان را بخوانیم، شاید خودش ما را از اسم این
فرزند آگاهى دهد.
چون شب فرا رسید هر دو از منزل خارج شده و از کوه ابوقیس بالا رفتند
و هر دو خدا را خواندند و ابوطالب این ابیات را انشاء کرد:
یا رب یا ذا الغسق الدجى و الفلق المبتلج المضى
بین لنا عن امرک المقضى بما نسمى ذلک الصبى
اى پروردگار من!اى صاحب این شب تار!واى صاحب صبح روشن!از امر خود که
در قضاى تو گذشته است ما را واقف گردان که نام این پسر را چه بگذاریم؟
در این حال صداى خش خشى بالاى سر آنها در آسمان پیدا شد، ابوطالب سر
خود را بلند کرد، دید لوحى سبزفام است مثل زبرجد، و در او چهار سطر نوشته، با دو
دست او را گرفته و او را محکم بسینه خود چسبانید در روى آن نوشته بود:
خصصتما بالولد الزکى و الطاهر المنتجب الرضى
و اسمه من قاهر على على اشتق من العلى
من شما دو نفر را اختصاص دادم بیک فرزند پاکیزه و طاهر و اختیار شده
و پسندیده و اسم او را از مقام رفیع و با عظمت على گذاردم، که مشتق از اسم خودم على
است، ابوطالب بسیار مسرور شد و سجده نمود و ده شتر عقیقه کرد، و این لوح را در خانه
کعبه آویزان نمود، و بنى هاشم باو فخر مىنمودند تا در زمان هشام بن عبدالملک که
حجاج با ابن زبیر نبرد کرد غائب شد. (32)
منبع.کتابخانه امام علی
کلمات کلیدی :