سودابه و زلیخا !
سودابه و زلیخا شباهتهای فراوانی دارند. هر دو سخت عاشقند و
به خاطر عشقشان از اریکه معشوقی که مسند طبیعی زن است ، پایین آمده اند و
در این راه از بی اعتنایی معشوق و ملامت دیگران و بدنامی هم ابایی ندارند.
عشق در هر دو به گونه ای است که در نهایت به نفرت نزدیک می شود و
هر دو حاضر می شوند در اوج عاشقی ، معشوق خویش را با هر دسیسه و نیرنگی به
کام آتش و مرگ یا حبس و بند بکشانند. به خلاف نظر کسانی که ساده لوحانه "عشق" را در برابر و متضاد با " خشونت " می دانند و در شعارهای رمانتیکشان مردم جهان را از خشونت به عشق دعوت می کنند , سودابه و زلیخا ثابت می کنند که عشق در ذات خودش می تواند خشن ترین پدیده جهان و آن روی سکه نفرت باشد!!
سودابه منفورترین زن شاهنامه است.
وقتی که سیاوش کشته می شود , این نفرت اوج می گیرد و کار به جایی می رسد
که رستم سر آسیمه و خشمگین به دربار کاووس می شتابد و هر چه دلش می خواهد
نثار او و سودابه می کند:
چو آمد بر تخت کاووس کی |
سرش بود پر خاک و پر خاک پی |
بدو گفت : خوی بد ای شهریار |
پراگندی و تخمت آمد به بار |
تو را عشق سودابه و بدخویی |
ز سر برگرفت افسر خسروی |
کسی کو بود مهتر انجمن |
کفن بهتر او را ز فرمان زن |
سیاوش ز فرمان زن شد به باد |
خجسته زنی کو ز مادر نزاد! |
و
بعد سودابه را از کاخ و سراپرده اش به زاری بیرون می کشد ، از موهایش می
گیرد و او را با خنجر از میان به دو نیمه می کند و می کشد، بی آنکه حتی
کاووس که سخت دل سپرده این زن است ، کمترین عکس العملی نشان دهد یا این
عاقبت شوم را ناخوش دارد:
تهمتن برفت از بر تخت اوی |
سوی کاخ سودابه بنهاد روی |
ز پرده به گیسوش بیرون کشید |
ز تخت بزرگیش در خون کشید |
و در نهایت« به خنجر به دو نیم کردش به راه...»
اما سرنوشت زلیخا به
گونه ای دیگر رقم می خورد. در داستان زلیخا حادثه قابل تامل آزمون تیغ و
ترنج است. او محفلی فراهم می کند و بانوان مصر را که زبان به نکوهش او
گشوده بودند فرا می خواند و آنان چون جمال یوسف را می بینند , از خود بی
خود می شوند و دستهایشان را به جای ترنج می برند:
- پس
چون آن زنان دیده بر جمال یوسف گماشتند , زلیخا را در کار معذور داشتند ,
گفتند : «این نه جمال بشری است...اگر غلطی است بر ماست.بار ملامت کشیدن در
راه عشق چنویی رواست!»( تفسیر سوره یوسف , ص 365)
آزمون
تیغ و ترنج همه رفتار زلیخا را توجیه نمی کند ، اما به خوبی نشان می دهد
که زلیخا از مدعیان ملامتگویش که به یک نگاه دست از ترنج نشناختند ،
خویشتندارتر و باجنبه تر است! او اگر دامان عشق را به سیاهی و دسیسه نمی
آلود چه بسا به واسطه عشق بزرگی که در جان داشت ، قدیسه بزرگ تاریخ عشق
بود و به قول سعدی بر او هیچ ملامتی روا نبود :
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی روا بود که ملامت کنی زلیخا را !
به نظر می رسد که نگاه به زن و عشق در داستان زلیخا بسیار
انسانی تر و واقعی تر است از آنچه در حکایت سودابه آمده است!نویسنده : محمد رضا ترکی
منبع.موسسه تبیان
کلمات کلیدی :