قسمت بیست و چهارم جومونگ - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قسمت بیست و چهارم جومونگ

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 88/1/14 9:26 صبح

یوگی و دوستان توی بازار قدم میزنن دوچی رو سر راه میبیند و دوچی هم براشون جنتلمن بازی در میاره که اویی یکی میاره توی صورتش و در ادامه با ماری میریزند سرش و تلافی نو و کهنه رو توی جونش در میارن

 

در جلسه وزیران در قصر بحث سر اینه که بدون جومونگ رقابت معنی نداره و امیدی به یونگ پو نیست وزیر بالگوئه هم میگه قربون آدم چیز فهم بلند شیم بریم پیش شاه بگیم تسو رو ولیعهد کنه ژنرال هوکی چی میگه الان وقتش نیست بزارید چند روز بگذره که وزیر بو میگه چرا الان وقتشه و باید به شاه بگیم کی ولیعهد شه

 

وزیر بالگوئه جریانو به ملکه و بقیه میگه و میگه همین روزهاست که تسو بشه ولیعهد ، اونا هم هیچی نشده تبریکو میگند و ولیعهد ولیعهد میکنند تسو میگه هنوز بابا موافقت نکرده

این وسط یونگ پوه که به نظر خودش همه کارو ردیف کرده دادش در میاد و به داییش میگه پس من بوغم نباید شانسمو امتحان میکردم این بود جواب این همه زحمات من همین موقع تسو هم میاد اونجا و میگه چیه دوباره ما دو دقیقه نبودیم صداتو برامون بردی بالا خوب اگه مردی رقابت کن ببینیم

سوسونو یاد حرفهای جومونگ میوفته که بهش گفته بود که دچار افسردگی روحی شده در آرمانهای که داشته به مشکل خورده و لازمه چند روز دور از همه تو خودش باشه ولی اون حلقه مثلآً یه تیکه از قلبشه که داده سوسونو تا به یادش باشه .سوسونو هم اون حلقه رو میکنه توی دستش و میگه این تیکه قلبت در شش دونگ قلبم جا داره

جومونگ میره پیش یون تابال و میگه من چند روز میخوام از بویو بزنم بیرون میخوام برم یه دوری اطراف برنم ببنیم دنیا دست کیه یون تابال میگه ول کن بابا تو هم حال داری چی میخوای بدونی بگو تا من بهت بگم جومونگ هم درمورد هئ موسو ازش میپرسه که یون تابال هم میگه من وقتی هئ موسو رو دیدم که  هانیها قبیله هابک رو قتل عام کرده بودن وقتی دیدمش شناختمش و میخواستم تحویل بدم تا گروه تجارمون یه سال توی دنیا بندازم جلو ولی با مرام ما سازگاری نداشت و این کارو نکردم چون جون گروه تجاری و سوسونو رو نجات داده بود .اون یه فهرمان مردمی بود جومونگ هم پیش خودش میگه پس همچین بابای داشتیم

 

رفقای جومونگ رفتن توی کافه و مشروب میزند توی رگ که ماری به اویی میگه حداقل با این کار بویونگ خیالمون راحته که دست دوچی بهش نمیرسه اینقدر ناراحت نباش شاید برگرده

جومونگ میاد توی جمع و اویی یه پیاله براش میریزه و میگه روم سیاه که من و بویونگ باعث شدیم از رقابت بکشی کنار جومونگ هم میگه نه بابا قابلی نداشت .راستی  فردا میخوام برم جایی هستین یا نه

جومونگ هم یه نامه میفرسته برای مامانش و میگه من چند روزی از بویو میرم میخوام برم اطرافو بگردم ببینم پدرم کی بود چه کار میکرده

جومونگ میره کوهستان همون جایی که با هئ موسو تمرین میکرده و یاد ایام و تجدید میثاق و از این حرفها

شب جومونگ به هیوبو میگه تو گفتی بابات توی ارتش دامول بوده کسی رو میشناسی که تو ارتش دامول باشه .استادم توی ارتش دامول بوده میخوام در مورد ارتش دامول بیشتر بدونم .هیوبو هم میگه یکی از دوستاهای بابامو میشناسم  که باهش تو ارتش بود

گوموا شب خواب هئ موسو رو میبنه و از خواب میپره

نصف شب میره پیش یوهوا که میبینه اونهم نخوابیده و بهش میگه نکنه جومونگ فهمیده که باباش هئ موسوه انصراف داد یوهوا هم میگه بله .گوموا عصبانی میشه و میگه مگه بهت نگفتم بهش چیزی نگو اگه بفهمه آب روغن قاطی میکنه من خنگو بگو یه اشاراتی بهم کرد من زدم بی خیالی حالا کجاست باهاش حرف بزنم تا دودمانمونو به باد نداده که یوهوا میگه رفته سفر علمی

یونگ پو هم میره پیش دوچی و سر کله خونی دوچیو میبینه میگه کی این بلا رو سرتون اورده که براش توضیح میدن که کی بودن و الان کجا رفتن

یونگ پو طبق معمول خبرها رو میزار کف دست تسو و میگه جومونگ از بویو رفته نتونسته کناری از رقابتو تحمل کنه جیم زده تسو بهش میگه من هنوز دارم میگم این به خاطر بویونگ نرفته حتماً یه نقشه ای داره ولی توی خنگ که فکرت به این چیزها نمیرسه اگه میخوای توی رقابت به جایی برسی باید زرنگتر از این حرفها باشی و اگرنه من خیلی راحت فکرتو میخونم

در جلسه وزیران با شاه وزیربو میگه که دیگه رقابت بدون جومونگ بدرد نمیخوره و باید تسو ولیعهد شه که همه تایید میکند ولی گوموا میگه فعلاً رقابت بین باقی موندها ادامه داره .این وسط فقط یونگ پو خوشحاله

 

وزیر بو تسو رو دلداری میده که اونهم میگه مگه بچه ام ناراحت شم حالا یه استعداد و لیاقتی به مقامات نشون بدم که کیف کنند وقتی توی ساخته سلاحها انقلاب کردم میفهمند که اینجا کجاست و من کی ام وزیر بو میگه میخوای دختر یانگ جو بگیری اگه بابات بفهمه تو بویو راهت نمیده که تسو میگه اگه مجبور شه قبول میکنه

یونگ پو به فکر میوفته که مثل تسو باند تشکیل بده و برای نفر جمع کردن وزیر مالیات و امور خارجه رو دعوت و حسابی سیبلشون رو چرب میکنه و میگه اگه ولیعهد شم حسابی از خجالتوتن در میام

سوسونو و سایونگ در مورد دلیل انصراف جومونگ با هم حرف میزند که سوسونو میگه هنوز بهم نگفته ولی بهم میگه من خیلی نگرانشم سایونگ هم حلقه رو میبینه و میگه از این که دسته ات معلومه سوسونو میگه دیگه فضولی نکن .همین موقع اوته یه نامه از هیون تو میاره که نوشته رییس اسلحه خونه کشور هان داره به هیون تو میاد و سر راه هم به چند تا از قومها قراره سر بزنه سایونگ میگه اینطور که این مقام داره به اینجاها سر میزنه میخواد میزان مهمات بقیه قومها رو بسنجه و به بویو حمله کنند .همین موقع خبر میرسه که تسو نارو ور فرستاده خونه سوسونو که بهش بگه بیا میخوام ببینمت

سوسونو هم بلند میکنه میاد قصر و میره پیش تسو که یه گوشه خوش وییو (منظره) منتظرشه و با سر هم کردن داستان یه کسی که تاجر بود و نخست وزیر شد بهش میگه ببین من ولیعهد میشم و تو هم میتونی داستان اون یارو دوباره تکرار کنی گروه شما فقط تحت حمایت بویو به جایی میرسه نه حمایت جومونگ برو خوب فکرهات بکن گروهتونو بدبخت نکن .تو تمام قلب منی ولی جومونگ شش دونگ قلب تو رو گرفته .من منتظر میمونم تا تصمیمتو بگیری

 

جومونگ و دارودسته در ادامه سفر اکتشافیشون به یه دهکده میرسند و اطراق میکنند .وقتی میخواند گلویی تازه کن میبنید که چاه آب آلبالو تولید کرده که یه زنه میاد میگه نخورید آب خونیه اینها آه یومی یوله که از بویو انداختنش بیرون

در ادامه دوست پدر هیوبو رو پیدا میکنند و ازش در مورد ارتش دامول و هئ موسو میپرسند که اون یارو کپ میکنه

اون بابا هم پلاکهایی که توی جنگ با هانیها از شون استفاده میکردنو بهشون نشون میده و یکیشو میده به هیوبو میگه این ماله باباته و میگه جنگ ما با هانیها نابرابربود اونها سواره نظام زره فولادی داشتن و ما دست خالی باهاشون میجنگیدم و تا وقتی هئ موسو باهامون بود موفق بودیم و همیشه امید پناهدها بودیم و اونها رو نجات میدادیم . ژنرال هئ موسو مرد خوبی بود اگه هنوز زنده باشه میتونه پناهندها رو نجات بده و با اونها یه کشور جدید بسازه اون کشورو برای خودش و حکومت نمیخواست ، میخواست کشوری درست کنه که پناهنده ها راحت توی اون زندگی کنند

سخنان دوست بابا هیوبو تاثیر شگرفی روی جومونگ میزاره و اهداف و آرمانهای هئ موسو در جومونگ زنده میشه و میگه باید خودم پناهندها رو ببینم که هر چی بهش میگند خظر ناکه ممکنه خودمون گیر بیوفتیم کوتاه نمیاد

مأوریونگ هم برای اولین بار میشنیه پشت دستگاه و با خدایان مراوده میکنه که زیادی بهش فشار میادهمین موقع خبر میرسه کاهنان از شهر دیگه برای جلسه اومدن

 

یون سانگ که رفته جای مأوریونگ توی ساچالدو میگه توی یه دهکده ای اونجا یه چشه آب خونی شده و هون مو میگه توی یه جای دیگه یه سنگ خدایان بوده که حالا هر شب گریه میکنه مأوریونگ میگه من هم از پرنده سه پا صداهایی بهم میرسه سوریونگ هم میگه دیدن من راست میگفتم اینها به خاطر اینه که یومی یولو انداختین بیرون و دوباره بحثشون میشه که مأوریونگ میپره وسط و میگه اینطوری میخواید مشکلو حل کنید

مأوریونگ که رابطه گوموا با یومی یول رو میدونه جرات نمیکنه بره پیشش میره پیش ملکه وون هو و جریانو بهش میگه که همین روزهاست بلای آسمانی سرمون بیاد ملکه هم میگه چرا نمیری پیش شاه از چی میترسی مگه کاهن اعظم نیستی من برای اینکه بری مخ بزنی تو رو به این مقام رسوندم

مأوریونگ میره پیش گوموا و جریانو میگه گوموا هم میگه بیاد دو روز رفتی توی معبد راه افتادی برامون برو خدا یه جا دیگه روزیتو بده که وزیرها مخالفت میکنند و میگند باید کاری کنیم و اگر نه مردم  وحشت میکنند .همین موقع پیامد این اتفاقات معلوم میشه و ژنرال هوک چی میاید اونجا و میگه از هیون تو خبر رسیده که رییس اسلحه خونه هان میخواد بیاد هیون تو که وزیر بو میگه بدبخت شدیم رفت هانیها میخواند بیان جنگ باید آماده شیم

تسو هم برای اینکه بفهمه جریان چیه به وزیر بو میگه باید برم هیون تو تا ته توی قضیه رو در بیارم ولی نمیدونم به بابام چی بگم وزیر بو میگه بهش بگو داری برای یه معامله میری(توی اون اوضاع قمر در عقرب)

گوموا که بوی جنگ به مشامش خورده بی خبر بلند میکنه میره آهنگری و به موپالمو میگه تا حالا به دستاوری هم رسیدی که موپالمو میگه رسیدم ولی نتیجه نداده

سایونگ برای یون تابال آمار رییس اسحله خونه هان رو میاره که این طرف قبلاً تاجر بوده و الان هم وزیر امور مالی کشورشونه و اصلاً رشوه و اینها توی کارش نیست .یون تابال هم میگه اون تاجره پس حرف همدیگه رو میفهمیم و به سوسونو میگه آماده شین بریم هیون تو

یونگ پو که چند روزه زرنگ شده به داییش میگه این تسو برای چی خودش رفته هیون تو مگه کس دیگه ای نمیتونست بره وزیر بالگوئه هم میگه به جون خودت و خودم برای معامله رفته یونگ پو میگه بس دیگه وقتی میگم خودش رفته یعنی اینکه دوباره باهم نقشه ای چیدین

یوهوا به گوموا میگه راسته که چند روزه اتفاقات عجیبی توی بویو افتاده گوموا هم میگه اینها رو ول کن از جومونگ خبر نرسید

 

جومونگ و دارودسته میرسند نزدیک مرز با هیون تو و جایی که پناهنده اونجا زندگی میکنند .پناهندها بهشون حمله میکنند و اینها هم میخواند دفاع کنند که جومونگ میگه ولشون کنید اینها ترسیدن

خلاصه همشون دستگیر میشند و میبرنشون به پناهگاه خودشون و میگند شما جایزه بگیره هانیها هستین و اومدین جای ما رو لو بدین و میخواند بکششون که جومونگ میگه ما از بستگان دامولیها هستیم  هیوبو هم نشانه باباشو نشون میده و طرف که خودش از دامولیها بوده میگه بازشون کنید

اون یارو تعریف میکنه که خودش زخم خورده هانیها بوده اسیر شده الان هم فرار کردن و سربازهای هان دنبالشون و از ترسشون هیچ جا بهشون جا نمیدن جومونگ میگه خوب برید بویو پیش شاه گوموا مگه نه با هئ موسو باهم بودن که بهش میگند اون هم ما رو انداخت بیرون اگه میخواست کمکمون کنه اونموقع میومد نجاتمون میداد .جومونگ میگه حالا که دارین فرار میکنید اسبامون رو ببرین تا بارتون سبکتر شه

 

جومونگ و همقطاریها اسبهاشون رو میدن و خودشون پیاده راه میوفتند ولی وجدانشون راحت نیست

 

یون تابال و اهل و عیال رفتن هیون تو برای ملاقات با رییس اسحله خونه هان که سوسونو میگه اینجا کسی ما رو تحویل نمیگیره چه برسه به اون که یون تابال میگه پس اول باید سبیل یانگ جو رو چرب کنیم

 

تسو هم میرسه هیون تو  به یانگ جو میگه تو کمک کن من ولیعهد بشم اونوقت دخترو رو میگیرم که یانگ جو هم خوشش میاد

جومونگ و دارو دسته در حال برکشت از سفر اکتشافی هستند که دستاوردهای بزرگی براشون داشته و حس نجات پناهندگان و ادامه راه اقوامشون در اونها بدجور زنده شده که توی راه سربازان هان رو که از قضا سوار نظامهای زره پوش هم بینشونه رو میبند که به سمت پناهگاه میرند تا پناهنده ها رو بگیرند اونها هم میدوند سمت پناهگاه

اما وقتی میرسند مبینند که همه رو کشتن و اسیر کردن . نظر به اینکه حس نجات پناهندها بیش از بیش در وجود این بنده خداها زنده شده و همچنین دیدن این صحنه ها می طلبه که اونها رو آزاد کنند اینها هم حسابی جو میگردشون تا کاری کنند

آهنگ سکانس زره پوشها گذشته میشه و گروه آزادی خواه هم بی خبر از خصوصیات زره سوار نظام تصمیم میگیرند در یه اقدام به شدت حماسی و فداکارنه طی یه عملیات ضربتی پناهنده ها رو آزاد کنند که از شانش بد و بدبختیشون بین اون همه سرباز  اول از همه زره پوشها رو نشونه میگیرند که تیرها یکی یکی کمانه میکنه و میوفته زمین

 

اینها هم که تا حالا تجربه همچین چیزیو نداشته بودن عقب نشینی میکنند که زره پوشها میزارند دنبالشون.اویی شمشیر میکشه میاد درگیر شه که شمشیرش میکشنه و همون بلایی که سر هئ موسو اومد ایندفعه سر ادامه دهندگان راهش میاد




کلمات کلیدی :