نژاد عرب ساکن جزیرة العرب
عربهاى ساکن جزیرة العرب قبل از اسلام عمدتا به دو دسته تقسیم میشوند:
الف-عربهاى بومى و به اصطلاح اهل تاریخ عرب
«مستعربه»که خود را از دودمان حضرت اسماعیل علیه السلام میدانند و به آنها«عدنانیون»گویند،و اینان عموما در همان
منطقه حجاز و نجد و اطراف مکه و صحراهاى شمالى سکونت داشتهاند...
ب-عرب یمن که همان قبائل«حمیر»هستند که به آنها عرب«عاربة»و عرب جنوبى هم میگفتند،و اینان نسبشان به«یعرب بن قحطان»و حضرت هود علیه السلام میرسد و به ایناننیز«قحطانیون»گویند،و بگفته برخى از اهل تاریخ قحطان ازفرزندان نوح علیه السلام بود که از بابل به یمن آمده و در آنجا بهسلطنت رسیده و فرزندان وى،پس از او بسلطنتیمن برگزیدهشده و حکومتحمیریان و سبائیان را در آنجا تشکیل دادند،کهقرنها در یمن حکومت کردند و تمدنهائى بوجود آوردند کهاجمالى از آنرا ذیلا خواهید خواند.
و علت اینکه آثار عرب یمن از نظر تمدن و تاریخ بیشتر ازعرب حجاز ثبتشده وضع جغرافیائى و آب و هواى عربستانبوده،زیرا منطقه یمن بخاطر آب و هواى مناسب و وجود آب ومرتع در قدیم محل سکونت و توقف مردم و موجب ایجاد شهرها وزندگى و ایجاد تمدن و آبادى بوده است،و ما نیز بحثخود را ازهمان قوم سبا که در قرآن کریم نامشان آمده شروع میکنیم:
قرآن کریم درباره قوم سبا-که بزرگترین حکومت را درجنوب شبه جزیره عربستان یعنى کشور یمن تشکیل دادند و حکومت آنان چنانچه نقل شده تا سال 115 قبل از میلاد امتدادیافت-چنین گوید:
لقد کان لسبا فى مسکنهم آیة جنتان عن یمین و شمال کلوا منرزق ربکم و اشکروا له بلدة طیبة و رب غفور×فاعرضوا فارسلنا علیهمسیل العرم و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتى اکل خمط و اثل و شىءمن سدر قلیل ذلک جزیناهم بما کفروا و هل نجازى الا الکفور×وجعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهرة و قدرنا فیها السیرسیروا فیها لیالى و ایاما آمنین×فقالوا ربنا باعد بین اسفارنا و ظلمواانفسهم فجعلناهم احادیث و مزقناهم کل ممزق ان فى ذلک لآیاتلکل صبار شکور (1) .
یعنى-مردم سبا را در جایگاهشان برهانى بود:دو باغستان از راست وچپ(بدانها گفته شد)بخورید از روزى پروردگارتان و سپاسگزارى وشکر وى را بجا آرید،که شهرى پاکیزه و پروردگارى آمرزنده دارید:
ولى آنها(از اطاعتحق و سپاسگزارى او)روى گرداندند و ما نیز سیلىسختبر آنها فرستادیم،و دو باغستان(پر نعمت)آنها را بدو باغستانتبدیل کردیم که بار درختانش میوه تلخ و شوره گز و اندکى سدر بود،و اینکیفر ما بدانجهتبود که کفران نعمت کردند،و آیا ما جز کفران پیشه راکیفر کنیم؟و میان آنها و دهکدههاى دیگرى که در آنها برکت دادیم دهکدههاى دیگرى قرار دادیم و در آنها مسیرهائى براى رفت و آمدشانمعین کردیم و بدانها گفتیم:در آنها شبها و روزها با ایمنى راه بروید،وآنها گفتند:پروردگارا میان منزلگاههاى ما فاصله انداز و به خویشتنستم کردند،و ما آنها را موضوع قصهها(و عبرت دیگران)قرار دادیم و تار ومارشان کردیم،که در این داستان براى هر صبر پیشه و سپاسگزارىنشانهها و عبرتهائى است.
بگفته مورخان پادشاهان سبا حدود سال 850 قبل ازمیلاد دولتى در یمن تشکیل دادند که متجاوز از ششصد سالحکومتشان طول کشید.و از آثار و کشفیاتى که اخیرا بدستآمده و اکنون در موزههاى اروپا نمونههاى آن موجود است معلومشده که مردم سبا از عالیترین تمدنها برخوردار بودهاند،و درساختن ظروف طلا و نقره و بناهاى مجلل،و آبادى و تزیینشهرها مهارتى کامل داشتهاند.
از کارهاى مهم پادشاهان سبا که با نبودن وسائل امروزىانجام دادهاند ساختن سد«مارب»است،و مارب نام شهرىبوده که سلاطین سبا آنجا را پایتختخود قرار داده بودند.
این شهر در دامنه درهاى قرار داشته که بالاى آن دره را کوههائى بزرگ تشکیل میدهد و در میان آن دره تنگهاىکوهستانى وجود دارد و دو طرف آن تنگه دو کوه معروف بکوه«بلق»است که فاصله آنها ششصد قدم میباشد.
خاک یمن پهناور و حاصلخیز بود ولى مانند سایر نقاطعربستان آب در آنجا فراوان نبود و رودخانههاى مهمى نیزنداشت، گاهگاهى در اثر بارانهاى فصلى سیلى برمیخاست و درمیان دشت پهناور بهدر میرفت،از اینرو مردم یمن بفکر ساختنسد افتادند تا آبهاى زیادى باران را در پشت آن سدها ذخیرهکنند و در فصل تابستان از آنها استفاده نمایند.و روى این فکر-بگفته برخى-سدهاى بسیارى ساختند که مهمترین آنها سدمارب بود و سد مزبور را در میان فاصله دو کوه«بلق»زدند.وروى اصول هندسى در دو طرف آن دریچههائى براى استفاده ازآب سد قرار دادند و در اوقات لازم میتوانستند بوسیله آن دریچههاآب را کم و زیاد کنند.
طول این سد-بگفته مورخین-در حدود هشتصد قدم بوده،وعرض آن حدود پنجاه قدم.
در اثر بستن این سد دو طرف آن بیابان بشهرهاى سرسبزىکه بگفته بعضى مجموعا سیزده شهر بود و مزارع و باغات پر میوهتبدیل شد،و آن ریگهاى سوزان بباغ جنان مبدل گشت،و دربارهتوصیف آن شهرها و فراوانى نعمت آنها سخنها گفتهاند: بگفته برخى کسى که در آن باغها قدم میگذارد درختانمیوهدار آن بحدى بود که تا ده روز راه،رنگ آفتاب را نمیدید،واین راه بسیار را در زیر سایه درختان خرم و پر میوه طى میکرد.
و برخى گفتهاند:زنها زنبیلها را روى سر میگذاردند و چونچند قدم از زیر درختان میگذشتند زنبیلهاشان پر از میوه میشد. (2)
بهر صورت در اثر بستن آن سدها از هواى لطیف و میوههاىفراوان و آبهاى روان و سایر نعمتهاى بیحساب آنجا استفادهمیکردند.
و البته سزاوار چنان بود که مردم سبا در برابر آنهمه نعمتبیکران که خدا به ایشان بخشیده بود سپاسگزارى او را انجامدهند،و خدائى را که از آن بیچارگى و گرسنگى نجاتشان دادهبود شکر گویند،ولى تدریجا غفلتبر آنها چیره گشت وبسرکشى و خودپرستى دچار شدند.
خداى تعالى براى ارشاد و هدایتشان پیمبرانى فرستاد (3) ولىآنمردم بجاى اینکه سخنان پیمبران الهى را بشنوند و به موعظهها و نصیحتهاشان گوش دل فرا دهند،به تکذیب آنها پرداخته و درعیاشى و شهوترانى مستغرق گشتند،و شاید مانند سایر ملتهاىسرکش و شهوتران که انبیاء را سد راه لذت و شهوت خودمیدیدند،به آزار آنها نیز کوشیدند،و بدین ترتیب مستحق عذابالهى گشتند.
خداى تعالى سیل«عرم»را بر آن سد عظیم گماشت تا آنراویران ساخت،و آب،تمام دشت و باغات و خانهها را بگرفت وهمه را ویران کرد و،پس از چندى آن وادى خرم را بصحرائىخشک و سوزان مبدل ساخت و بجاى آنهمه درختان میوهدار وباغات سرسبز چند درخت اراک و درختشوره گز و اندکىدرختسدر بجاى ماند،و آن بلبلان خوش الحان جاى خود رابفغان بومان سپردند.
از رهروان عشق جز افسانهاى نماند آشفته را ز سیل بلا خانهاى نماند بلبل ز دستبرد خزان خامشى گرفت الا فغان بوم بویرانهاى نماند
پراکنده شدن بسیارى از قبائل عرب یمن در نقاط مختلف جزیرةالعرب
بارى با ویران شدن سد مارب و خشک شدن آن شهرها ومزارع خرم و سرسبز بسیارى از قبائل عرب یمن به نقاط مرکزى وشمالى جزیرة العرب کوچ کردند که از آنجمله قبیله خزاعه بود که به حجاز کوچ کرده و در آنجا سکنى گزیدند،و از آنجملهقبائل غسان و نحم و تغلب و دیگران که نام دیگرشان قبائل«آلجفته»استبودند که به شامات رفته و در آنجا سکونت اختیارکرده و همان قبیله غسان بودند که بعدها حکومت غسانیان را درسرحدات شام تشکیل داده و با حمایتى که دولت روم از ایشانمیکرد به قدرت زیادى رسیدند و حارث بن جبلة یکى از امیرانایشان را تا سر حد پادشاهى قدرت دادند،و در برابر ایشانلخمیان بودند که تحت الحمایه پادشاهان ساسانى ایران بوده و ازایشان طرفدارى میکردند...و این دو دسته تا زمان ظهور اسلامنیز در آنجا حکومت داشته و سپس منقرض گشتند...
و قبائل اوس و خزرج نیز که در یثرب سکونت گزیدند ازهمین مهاجران یمن و عربهاى قحطان هستند،جز اینکه برخىچون ابن اسحاق هجرت آنها را به سرزمین حجاز به زمان قبل ازویران شدن سد مارب نسبت دادهاند،اگر چه اصل هجرت دررابطه با ویرانى همان سد بود...
بدین شرح که گفتهاند:قبائل مزبور یعنى قبائل خزاعه و آلجفته و اوس و خزرج همین که آثار ویرانى سد را مشاهدهکردند،و دانستند که بزودى سد مزبور ویران خواهد شد بهمراهعمرو بن عامر لخمى که بزرگ آنها بود از یمن کوچ کرده وبسرزمین حجاز و نقاط شمالى جزیرة العرب رفتند،و بهمانگونه که گفته شد قبیله خزاعة در حجاز و نزدیکى مکه،و آل جفته درسرحدات شام،و اوس و خزرج در یثرب سکونت اختیارکردند...
و قبائل دیگر«حمیر»و«سبا»مانند قبائل«مذحج»و«کندة»و«انمار»و اشعریان در یمن ماندند،و پادشاهان«تبع» (4) در همین قبائل پادشاهى کرده و داستان«ربیعة بننصر»که یکى از همین پادشاهان«تبع»بوده و خوابوحشتناکى که دیده بود و«شق»و«سطیح»را براى تعبیر آنخواست از همین پادشاهان یمن بود (5) چنانچه«تبان اسعد»نیزکه به یثرب حمله کرد،و مدتها با آنها جنگید و بالاخره نیزنتوانست کارى از پیش ببرد (6) و پس از آنکه دو تن از عالمان یهود آن شهر را با خود برد از تصرف آن شهر منصرف شده و به یمنبازگشت و در مراجعتسر راه خود بمکه آمده و جامهاى بر خانهکعبه پوشانید از همین پادشاهان«تبع»-و به اصطلاح از«تبابعة»بوده است (7)
آخرین پادشاه این خاندان که سلطنت او در یمن بدستلشگر حبشه برچیده شد و خود او نیز در جنگ با آنان کشته شد«ذونواس»بود،که در قرآن کریم در سوره بروج و داستاناصحاب اخدود به سرگذشت او اشاره شده،و هم او بود که آنحفرههاى آتش را که بصورت کانالهائى درآورده بود حفر کردهو مردم نجران را که حاضر نشدند از آئین مسیح ستبردارند باآن طرز دلخراش سوزاند.
سرکرده لشگر حبشه که توانسته بود ذونواس و لشکریان اورا شکست داده و به فرمانروائى پادشاهان«تبع»در یمن خاتمهدهد و بر آنجا مسلط شود طبق بسیارى از روایات همان«ابرهة»بود که بعدها در یمن کلیسا و معبدى ساخت و در صدد برآمد تابشهر مکه حمله کند و خانه کعبه را ویران سازد و خداوند او و لشکریانش را بوسیله پرندگان«ابابیل»نابود ساخت.
همانگونه که در سوره فیل در قرآن کریم آمدهاست.
کشور یمن سالها در دست همین لشکریان حبشه و دستنشاندگان نجاشى اداره میشد که طبق نقل برخى این مدتهفتاد و دو سال بوده که به این ترتیب پس از ابرهه،فرزندشیکسوم بن ابرهة،و پس از او برادرش مسروق بن ابرهة، در آنجافرمانروائى کردند تا اینکه«سیف بن ذى یزن»یکى ازبازماندگان همان قبائل حمیر با اشاره نعمان بن منذر و کمکپادشاهان ساسانى ایران و یارى آنها توانستحکومت از دسترفته خود را در یمن باز یابد و پس از جنگ سختى که با آنها کردبکمک سربازان ایرانى حبشیان را از سرزمین یمن بیرون رانده،وچنانچه گفته شد پس از گذشت هفتاد و دو سال حکومتحبشیان دوباره بر آن سرزمین حاکم شدند.
و اما در مورد عرب حجاز
عربهاى حجاز که نسبشان بحضرت اسماعیل علیه السلاممیرسد همانها هستند که پس از آنحضرت در آن سرزمین نشو ونما یافته و تدریجا نسل آنها زیاد شد،و قبائلى را تشکیل میدادندهمانگونه که اهل تاریخ نوشتهاند:پس از توقف هاجر همسر گرامى ابراهیم خلیل و فرزندش اسماعیل علیهما السلام درمکه،قبیلهاى بنام«جرهم»که از بادیه نشینان بیابانهاىاطراف بودند،با اطلاع از جوشیدن و پیدا شدن آب در آن منطقهبنزد هاجر و اسماعیل آمدند و با اجازه هاجر در آن سرزمینتوقف و سکنى کردند.
ابراهیم خلیل علیه السلام گاهگاهى بدیدن هاجر و اسماعیلمیآمد و با بزرگ شدن اسماعیل مامور به ذبح او و بناى خانه کعبهگردید بشرحى که در تواریخ مذکور است.
پس از اینکه اسماعیل دوران بلوغ را پشتسر گذارد بفکر ازدواجافتاد و از همان قبیله جرهم دخترى را به زنى گرفت و پس ازمدتى بدستور ابراهیم او را طلاق داده و زن دیگرى از ایشانبگرفت و این زن دختر مضاض بن عمرو جرهمى بود که بگفتهاهل تاریخ خداوند دوازده پسر و یک دختر از آن زن به اسماعیلعنایت فرمود که یکى از آنها«نابتبن اسماعیل»بود.
پس از وفات اسماعیل ریاست مکه را فرزندش«نابت»بعهده گرفت،و پس از او قبیله جرهم،ریاستشهر مکه و تولیتخانه کعبه را بخود اختصاص داده،و فرزندان اسماعیل را از اینمنصبها بىبهره ساختند.
اینان سالها بر مکه فرمانروائى کردند و تدریجا به ستمکارى وفساد در آن مکان مقدس دست زدند تا جائیکه گویند:مردى از آنها بنام«اساف»بن بغى،با زنى به نام«تائلة»دختر وائل درخانه کعبه زنا کرد و خداوند آندو را به جرم این بىاحترامى وگناه بصورت دو قطعه سنگ مسخ فرمود،و مردم مکه براى عبرتدیگران آن دو صورت سنگى را در نزدیکى کعبه گذارده بودند،ومردم آندو را تماشا میکردند...
و در اثر طول زمان و گذشت روزگار تدریجا آن دو صورتبهمان نامهاى«اساف»و«تائله»مورد پرستش گروههائى ازقبائل خزاعه درآمدند،بشرحى که در تاریخ مذکور است.
بارى وضع ستمکارى و فساد بوسیله قبیله جرهم در مکهگسترش یافت تا اینکه قبیله خزاعة-که از همان قبائل مهاجریمن بودند و پس از مهاجرت از یمن در همان نزدیکى مکه درجائى که اکنون بنام«مر الظهران»استسکنى گزیده بودند،آماده جنگ با قبیله جرهم و نجات مردم و تطهیر آن شهر از ظلمو فساد آنها شدند،و پس از جنگى که میان آنها واقع شد قبیلهخزاعه،جرهمیان را شکست داده و از آن شهر بیرون کردند...
آخرین کسى که از قبیله جرهم در مکهحکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکستخورد«عمرو بنحارث بن مضاض جرهمى»بود که چون دید نمىتواند در برابرخزاعه مقاومت کند بمنظور حفظ اموال کعبه بدرون خانه کعبه رفت و جواهرات و هدایاى نفیسى را که براى کعبه آورده بودند واز آنجمله دو آهوى طلائى و مقدارى شمشیر و زره و غیره بودهمه را بیرون آورده و در چاه زمزم ریخت،و آن چاه را پر کرده و باخاک یکسان نمود،و بگفته برخى حجر الاسود را نیز از جاى خودکنده و بهمراه آن جواهرات در چاه زمزم انداخت،و سپس قبیلهخود را برداشته و به یمن رفت و بقیه عمر خود را با تاسف بسیاردر یمن سپرى کرد...
سالها بر این منوال گذشت وکسى از جاى آن هدایا و آهوان طلائى و چاه زمزم خبر نداشت،وافراد زیادى از بزرگان قریش در صدد پیدا کردن زمزم و حفر آنبرآمدند ولى موفق نشدند تا اینکه این افتخار نصیب عبد المطلبگردید.
قبائل خزاعة که بر مکه استیلا یافتند دو تیره بودند،یکى«غبشان»و دیگر«بنى بکر بن عبد مناة».
تیره غبشان تدریجا قدرت را از دستبنى بکر بن عبد مناةگرفت و حکومت مکه را خود بدست گرفتند و سالها در آن شهرحکومت کردند (8) که برخى مدت حکومت آنها را سیصد سال وبرخى پانصد سال ذکر کردهاند،و چنانچه گفتهاند: دورانحکومت ایشان در مکه دوران میشومى بود،زیرا رسم میشومبتپرستى در زمان ایشان در مکه آغاز شد و بجاهاى دیگر نیز سرایتیافت،و«عمرو بن لحى»که نخستین بتیعنى بت«هبل»را بصورت سوغات از شام بمکه آورد،و مردم را بهپرستش آن وادار کرد،و در اثر ثروت بسیار و نفوذى که در مکه ومردم آن سرزمین داشت جمع زیادى از مردم پرستش بت هبل راپذیرفتند...از همین خانواده و بلکه رئیس آنها در مکه بوده استکه بدنبال او بتهاى دیگرى بمکه آوردند و تدریجا بتپرستى درمیان طوائف مختلف عرب رواج یافت.
ریاست قبیله خزاعة تا زمان قصى بن کلاب(جد ششمرسول خدا(ص))ادامه داشت،و در آنزمان قصى بن کلاب-کهاز تیره قریش و فرزندان اسماعیل بود،و در ماجراى جنگ میاندو قبیله جرهم و خزاعه از هر دو کناره گرفته و در قسمت جنوبىشهر مکه مسکن داشتند-و در میان قبیله قریش و بنى کنانةاحترام و قدرتى پیدا کرده بود،بنزد رئیس خزاعة که نامش حلیلبن حبشیة بود-ریاستشهر مکه را نیز بعهده داشت-رفته ودخترش«حبى»را براى خود خواستگارى کرد،و حلیل بنحبشیة نیز پذیرفت و دخترش را بهمسرى قصى بن کلاب درآورد.
قصى بن کلاب از همسرش«حبى»چهار پسر پیدا کردبنامهاى:عبد مناف،و عبد الدار،عبد العزى و عبد،و بدنبال آنفرزندان دیگرى پیدا کرد و تدریجا قدرت و سیادت او در میانقبائل قریش و بنى کنانة فزونى گرفت،و بفکر بازپس گرفتن حکومت مکه و ریاستشهر و منصبهاى آنجا از قبیله خزاعهافتاد،و چون با بزرگان قریش و بنى کنانة مشورت کرد آنها را نیزبا خود هم عقیده و همراه دید و پس از جنگى که با آنها کردخزاعه را شکست داده و از مکه بیرون کرد و قبائل قریش را کهدر اطراف مکه پراکنده شده بودند گرد آورده و در مکه جاى داد،و براى هر گروه محلهاى و جایگاهى قرار داد، خانه کعبه را از نو بنا کرده و در کنار آن نیزخانهاى براى مشورت و تصمیمگیرى بزرگان قریش بنا کرد ونامش را«دار الندوة»گذارد و تمام منصبهاى مکه،مانند منصبکلید دارى کعبه،و سقایتحاجیان،و پرچمدارى قریش،وپردهدارى کعبه و منصبهاى دیگر به او واگذار شد،و تدریجابزرگترین قدرتها و سیادتها را در میان قبائل قریش و سرزمین حجازپیدا کرد،و فرامین و دستورات او سالها بصورت قانون در میانقریش لازم الاجراء بود.
این منصبها پس از او بفرزندش عبد الدار و پس از وىبفرزندان او و دیگران رسید و طبق مصالحهاى که میان آنها برقرارشد منصب پرچمدارى قریش و پردهدارى کعبه و سرپرستى دار الندوة به فرزندان عبد الدار،و منصب میهمان دارى و سقایتحاجیان بفرزندان عبد مناف واگذار شد،و تا زمان بعثت رسولخدا و ظهور اسلام نیز بهمین منوال بود.
پىنوشتها:
1-سوره سبا آیه 15-19.
2-سیرة النبویة ابن کثیر ج 1 ص 10.
3-از وهب بن منبه نقل شده که گفته است:خداى تعالى سیزده پیغمبر،و از سدىروایتشده که گفته است:دوازده هزار پیامبر براى ایشان فرستاد(سیرةالنبویة ابن کثیر ج 1 ص 10).
4-«تبع»لقب پادشاهان یمن بوده،چنانچه«کسرى»لقب پادشاهان ایران و«قیصر»لقب پادشاهان روم و«نجاشى»لقب پادشاهان حبشه،و«فرعون»لقبپادشاهان مصر بوده.
5-داستان مزبور را ابن هشام در سیره نقل کرده و ما نیز ترجمه آنرا در تاریخزندگانى رسول خدا برشته تحریر در آوردهایم.
6-و برخى گفتهاند«تبان»در این سفر بیارى عموزادگان خود-یعنى همان قبائلاوس و خزرج که از یمن بدانجا آمده بودند-آمده بود که آنها را در برابر یهودیانىکه پس از مهاجرت اوس و خزرج بدانجا آمده و سکونت کرده بودند و به ساکنانقبلى آنجا زور میگفتند یارى دهد...و الله العالم.
7-شرح این ماجرا را نیز ابن هشام در کتاب سیره بتفصیل نقل کرده و نگارنده آنرادر سال 47 شمسى ترجمه نموده و کتابفروشى اسلامیه آنرا بچاپ رسانده که میتوانیدبدانجا مراجعه نمائید.
8-میان خزاعه و بنى بکر نیز بعدها اختلاف پدید آمد و در ماجراى صلح حدیبیه وفتح مکه همان اختلاف ایشان نقش مهمى داشتبشرحى که در جاى خود خواهدآمد.
تاریخ تحلیلى اسلام جلد 2 صفحه 129
رسولى محلاتى
کلمات کلیدی :