نژاد عرب ساکن جزیرة العرب - دانشنامه دوستداران حقیقت

نژاد عرب ساکن جزیرة العرب

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 2:48 عصر

عربهاى ساکن جزیرة العرب قبل از اسلام عمدتا به دو دسته تقسیم میشوند:

الف-عربهاى بومى و به اصطلاح اهل تاریخ عرب

«مستعربه‏»که خود را از دودمان حضرت اسماعیل علیه السلام میدانند و به آنها«عدنانیون‏»گویند،و اینان عموما در همان

منطقه حجاز و نجد و اطراف مکه و صحراهاى شمالى سکونت داشته‏اند...

ب-عرب یمن که همان قبائل‏«حمیر»هستند که به آنها عرب‏«عاربة‏»و عرب جنوبى هم میگفتند،و اینان نسبشان به‏«یعرب بن قحطان‏»و حضرت هود علیه السلام میرسد و به اینان‏نیز«قحطانیون‏»گویند،و بگفته برخى از اهل تاریخ قحطان ازفرزندان نوح علیه السلام بود که از بابل به یمن آمده و در آنجا به‏سلطنت رسیده و فرزندان وى،پس از او بسلطنت‏یمن برگزیده‏شده و حکومت‏حمیریان و سبائیان را در آنجا تشکیل دادند،که‏قرنها در یمن حکومت کردند و تمدنهائى بوجود آوردند که‏اجمالى از آنرا ذیلا خواهید خواند.

و علت اینکه آثار عرب یمن از نظر تمدن و تاریخ بیشتر ازعرب حجاز ثبت‏شده وضع جغرافیائى و آب و هواى عربستان‏بوده،زیرا منطقه یمن بخاطر آب و هواى مناسب و وجود آب ومرتع در قدیم محل سکونت و توقف مردم و موجب ایجاد شهرها وزندگى و ایجاد تمدن و آبادى بوده است،و ما نیز بحث‏خود را ازهمان قوم سبا که در قرآن کریم نامشان آمده شروع میکنیم:

قرآن کریم درباره قوم سبا-که بزرگترین حکومت را درجنوب شبه جزیره عربستان یعنى کشور یمن تشکیل دادند و حکومت آنان چنانچه نقل شده تا سال 115 قبل از میلاد امتدادیافت-چنین گوید:

لقد کان لسبا فى مسکنهم آیة جنتان عن یمین و شمال کلوا من‏رزق ربکم و اشکروا له بلدة طیبة و رب غفور×فاعرضوا فارسلنا علیهم‏سیل العرم و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتى اکل خمط و اثل و شى‏ءمن سدر قلیل ذلک جزیناهم بما کفروا و هل نجازى الا الکفور×وجعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهرة و قدرنا فیها السیرسیروا فیها لیالى و ایاما آمنین×فقالوا ربنا باعد بین اسفارنا و ظلمواانفسهم فجعلناهم احادیث و مزقناهم کل ممزق ان فى ذلک لآیات‏لکل صبار شکور (1) .

یعنى-مردم سبا را در جایگاهشان برهانى بود:دو باغستان از راست وچپ(بدانها گفته شد)بخورید از روزى پروردگارتان و سپاسگزارى وشکر وى را بجا آرید،که شهرى پاکیزه و پروردگارى آمرزنده دارید:

ولى آنها(از اطاعت‏حق و سپاسگزارى او)روى گرداندند و ما نیز سیلى‏سخت‏بر آنها فرستادیم،و دو باغستان(پر نعمت)آنها را بدو باغستان‏تبدیل کردیم که بار درختانش میوه تلخ و شوره گز و اندکى سدر بود،و این‏کیفر ما بدانجهت‏بود که کفران نعمت کردند،و آیا ما جز کفران پیشه راکیفر کنیم؟و میان آنها و دهکده‏هاى دیگرى که در آنها برکت دادیم دهکده‏هاى دیگرى قرار دادیم و در آنها مسیرهائى براى رفت و آمدشان‏معین کردیم و بدانها گفتیم:در آنها شبها و روزها با ایمنى راه بروید،وآنها گفتند:پروردگارا میان منزلگاههاى ما فاصله انداز و به خویشتن‏ستم کردند،و ما آنها را موضوع قصه‏ها(و عبرت دیگران)قرار دادیم و تار ومارشان کردیم،که در این داستان براى هر صبر پیشه و سپاسگزارى‏نشانه‏ها و عبرتهائى است.

بگفته مورخان پادشاهان سبا حدود سال 850 قبل ازمیلاد دولتى در یمن تشکیل دادند که متجاوز از ششصد سال‏حکومتشان طول کشید.و از آثار و کشفیاتى که اخیرا بدست‏آمده و اکنون در موزه‏هاى اروپا نمونه‏هاى آن موجود است معلوم‏شده که مردم سبا از عالیترین تمدنها برخوردار بوده‏اند،و درساختن ظروف طلا و نقره و بناهاى مجلل،و آبادى و تزیین‏شهرها مهارتى کامل داشته‏اند.

از کارهاى مهم پادشاهان سبا که با نبودن وسائل امروزى‏انجام داده‏اند ساختن سد«مارب‏»است،و مارب نام شهرى‏بوده که سلاطین سبا آنجا را پایتخت‏خود قرار داده بودند.

این شهر در دامنه دره‏اى قرار داشته که بالاى آن دره را کوههائى بزرگ تشکیل میدهد و در میان آن دره تنگه‏اى‏کوهستانى وجود دارد و دو طرف آن تنگه دو کوه معروف بکوه‏«بلق‏»است که فاصله آنها ششصد قدم میباشد.

خاک یمن پهناور و حاصلخیز بود ولى مانند سایر نقاط‏عربستان آب در آنجا فراوان نبود و رودخانه‏هاى مهمى نیزنداشت، گاهگاهى در اثر بارانهاى فصلى سیلى برمیخاست و درمیان دشت پهناور بهدر میرفت،از اینرو مردم یمن بفکر ساختن‏سد افتادند تا آبهاى زیادى باران را در پشت آن سدها ذخیره‏کنند و در فصل تابستان از آنها استفاده نمایند.و روى این فکر-بگفته برخى-سدهاى بسیارى ساختند که مهمترین آنها سدمارب بود و سد مزبور را در میان فاصله دو کوه‏«بلق‏»زدند.وروى اصول هندسى در دو طرف آن دریچه‏هائى براى استفاده ازآب سد قرار دادند و در اوقات لازم میتوانستند بوسیله آن دریچه‏هاآب را کم و زیاد کنند.

طول این سد-بگفته مورخین-در حدود هشتصد قدم بوده،وعرض آن حدود پنجاه قدم.

در اثر بستن این سد دو طرف آن بیابان بشهرهاى سرسبزى‏که بگفته بعضى مجموعا سیزده شهر بود و مزارع و باغات پر میوه‏تبدیل شد،و آن ریگهاى سوزان بباغ جنان مبدل گشت،و درباره‏توصیف آن شهرها و فراوانى نعمت آنها سخنها گفته‏اند: بگفته برخى کسى که در آن باغها قدم میگذارد درختان‏میوه‏دار آن بحدى بود که تا ده روز راه،رنگ آفتاب را نمیدید،واین راه بسیار را در زیر سایه درختان خرم و پر میوه طى میکرد.

و برخى گفته‏اند:زنها زنبیلها را روى سر میگذاردند و چون‏چند قدم از زیر درختان میگذشتند زنبیلهاشان پر از میوه میشد. (2)

بهر صورت در اثر بستن آن سدها از هواى لطیف و میوه‏هاى‏فراوان و آبهاى روان و سایر نعمتهاى بیحساب آنجا استفاده‏میکردند.

و البته سزاوار چنان بود که مردم سبا در برابر آنهمه نعمت‏بیکران که خدا به ایشان بخشیده بود سپاسگزارى او را انجام‏دهند،و خدائى را که از آن بیچارگى و گرسنگى نجاتشان داده‏بود شکر گویند،ولى تدریجا غفلت‏بر آنها چیره گشت وبسرکشى و خودپرستى دچار شدند.

خداى تعالى براى ارشاد و هدایتشان پیمبرانى فرستاد (3) ولى‏آنمردم بجاى اینکه سخنان پیمبران الهى را بشنوند و به موعظه‏ها و نصیحتهاشان گوش دل فرا دهند،به تکذیب آنها پرداخته و درعیاشى و شهوترانى مستغرق گشتند،و شاید مانند سایر ملتهاى‏سرکش و شهوتران که انبیاء را سد راه لذت و شهوت خودمیدیدند،به آزار آنها نیز کوشیدند،و بدین ترتیب مستحق عذاب‏الهى گشتند.

خداى تعالى سیل‏«عرم‏»را بر آن سد عظیم گماشت تا آنراویران ساخت،و آب،تمام دشت و باغات و خانه‏ها را بگرفت وهمه را ویران کرد و،پس از چندى آن وادى خرم را بصحرائى‏خشک و سوزان مبدل ساخت و بجاى آنهمه درختان میوه‏دار وباغات سرسبز چند درخت اراک و درخت‏شوره گز و اندکى‏درخت‏سدر بجاى ماند،و آن بلبلان خوش الحان جاى خود رابفغان بومان سپردند.

از رهروان عشق جز افسانه‏اى نماند آشفته را ز سیل بلا خانه‏اى نماند بلبل ز دستبرد خزان خامشى گرفت الا فغان بوم بویرانه‏اى نماند

پراکنده شدن بسیارى از قبائل عرب یمن در نقاط مختلف جزیرة‏العرب

بارى با ویران شدن سد مارب و خشک شدن آن شهرها ومزارع خرم و سرسبز بسیارى از قبائل عرب یمن به نقاط مرکزى وشمالى جزیرة العرب کوچ کردند که از آنجمله قبیله خزاعه بود که به حجاز کوچ کرده و در آنجا سکنى گزیدند،و از آنجمله‏قبائل غسان و نحم و تغلب و دیگران که نام دیگرشان قبائل‏«آل‏جفته‏»است‏بودند که به شامات رفته و در آنجا سکونت اختیارکرده و همان قبیله غسان بودند که بعدها حکومت غسانیان را درسرحدات شام تشکیل داده و با حمایتى که دولت روم از ایشان‏میکرد به قدرت زیادى رسیدند و حارث بن جبلة یکى از امیران‏ایشان را تا سر حد پادشاهى قدرت دادند،و در برابر ایشان‏لخمیان بودند که تحت الحمایه پادشاهان ساسانى ایران بوده و ازایشان طرفدارى میکردند...و این دو دسته تا زمان ظهور اسلام‏نیز در آنجا حکومت داشته و سپس منقرض گشتند...

و قبائل اوس و خزرج نیز که در یثرب سکونت گزیدند ازهمین مهاجران یمن و عربهاى قحطان هستند،جز اینکه برخى‏چون ابن اسحاق هجرت آنها را به سرزمین حجاز به زمان قبل ازویران شدن سد مارب نسبت داده‏اند،اگر چه اصل هجرت دررابطه با ویرانى همان سد بود...

بدین شرح که گفته‏اند:قبائل مزبور یعنى قبائل خزاعه و آل‏جفته و اوس و خزرج همین که آثار ویرانى سد را مشاهده‏کردند،و دانستند که بزودى سد مزبور ویران خواهد شد بهمراه‏عمرو بن عامر لخمى که بزرگ آنها بود از یمن کوچ کرده وبسرزمین حجاز و نقاط شمالى جزیرة العرب رفتند،و بهمانگونه که گفته شد قبیله خزاعة در حجاز و نزدیکى مکه،و آل جفته درسرحدات شام،و اوس و خزرج در یثرب سکونت اختیارکردند...

و قبائل دیگر«حمیر»و«سبا»مانند قبائل‏«مذحج‏»و«کندة‏»و«انمار»و اشعریان در یمن ماندند،و پادشاهان‏«تبع‏» (4) در همین قبائل پادشاهى کرده و داستان‏«ربیعة بن‏نصر»که یکى از همین پادشاهان‏«تبع‏»بوده و خواب‏وحشتناکى که دیده بود و«شق‏»و«سطیح‏»را براى تعبیر آن‏خواست از همین پادشاهان یمن بود (5) چنانچه‏«تبان اسعد»نیزکه به یثرب حمله کرد،و مدتها با آنها جنگید و بالاخره نیزنتوانست کارى از پیش ببرد (6) و پس از آنکه دو تن از عالمان یهود آن شهر را با خود برد از تصرف آن شهر منصرف شده و به یمن‏بازگشت و در مراجعت‏سر راه خود بمکه آمده و جامه‏اى بر خانه‏کعبه پوشانید از همین پادشاهان‏«تبع‏»-و به اصطلاح از«تبابعة‏»بوده است (7)

آخرین پادشاه این خاندان که سلطنت او در یمن بدست‏لشگر حبشه برچیده شد و خود او نیز در جنگ با آنان کشته شد«ذونواس‏»بود،که در قرآن کریم در سوره بروج و داستان‏اصحاب اخدود به سرگذشت او اشاره شده،و هم او بود که آن‏حفره‏هاى آتش را که بصورت کانالهائى درآورده بود حفر کرده‏و مردم نجران را که حاضر نشدند از آئین مسیح ست‏بردارند باآن طرز دلخراش سوزاند.

سرکرده لشگر حبشه که توانسته بود ذونواس و لشکریان اورا شکست داده و به فرمانروائى پادشاهان‏«تبع‏»در یمن خاتمه‏دهد و بر آنجا مسلط شود طبق بسیارى از روایات همان‏«ابرهة‏»بود که بعدها در یمن کلیسا و معبدى ساخت و در صدد برآمد تابشهر مکه حمله کند و خانه کعبه را ویران سازد و خداوند او و لشکریانش را بوسیله پرندگان‏«ابابیل‏»نابود ساخت.

همانگونه که در سوره فیل در قرآن کریم آمده‏است.

کشور یمن سالها در دست همین لشکریان حبشه و دست‏نشاندگان نجاشى اداره میشد که طبق نقل برخى این مدت‏هفتاد و دو سال بوده که به این ترتیب پس از ابرهه،فرزندش‏یکسوم بن ابرهة،و پس از او برادرش مسروق بن ابرهة، در آنجافرمانروائى کردند تا اینکه‏«سیف بن ذى یزن‏»یکى ازبازماندگان همان قبائل حمیر با اشاره نعمان بن منذر و کمک‏پادشاهان ساسانى ایران و یارى آنها توانست‏حکومت از دست‏رفته خود را در یمن باز یابد و پس از جنگ سختى که با آنها کردبکمک سربازان ایرانى حبشیان را از سرزمین یمن بیرون رانده،وچنانچه گفته شد پس از گذشت هفتاد و دو سال حکومت‏حبشیان دوباره بر آن سرزمین حاکم شدند.

و اما در مورد عرب حجاز

عربهاى حجاز که نسبشان بحضرت اسماعیل علیه السلام‏میرسد همانها هستند که پس از آنحضرت در آن سرزمین نشو ونما یافته و تدریجا نسل آنها زیاد شد،و قبائلى را تشکیل میدادندهمانگونه که اهل تاریخ نوشته‏اند:پس از توقف هاجر همسر گرامى ابراهیم خلیل و فرزندش اسماعیل علیهما السلام درمکه،قبیله‏اى بنام‏«جرهم‏»که از بادیه نشینان بیابانهاى‏اطراف بودند،با اطلاع از جوشیدن و پیدا شدن آب در آن منطقه‏بنزد هاجر و اسماعیل آمدند و با اجازه هاجر در آن سرزمین‏توقف و سکنى کردند.

ابراهیم خلیل علیه السلام گاهگاهى بدیدن هاجر و اسماعیل‏میآمد و با بزرگ شدن اسماعیل مامور به ذبح او و بناى خانه کعبه‏گردید بشرحى که در تواریخ مذکور است.

پس از اینکه اسماعیل دوران بلوغ را پشت‏سر گذارد بفکر ازدواج‏افتاد و از همان قبیله جرهم دخترى را به زنى گرفت و پس ازمدتى بدستور ابراهیم او را طلاق داده و زن دیگرى از ایشان‏بگرفت و این زن دختر مضاض بن عمرو جرهمى بود که بگفته‏اهل تاریخ خداوند دوازده پسر و یک دختر از آن زن به اسماعیل‏عنایت فرمود که یکى از آنها«نابت‏بن اسماعیل‏»بود.

پس از وفات اسماعیل ریاست مکه را فرزندش‏«نابت‏»بعهده گرفت،و پس از او قبیله جرهم،ریاست‏شهر مکه و تولیت‏خانه کعبه را بخود اختصاص داده،و فرزندان اسماعیل را از این‏منصبها بى‏بهره ساختند.

اینان سالها بر مکه فرمانروائى کردند و تدریجا به ستمکارى وفساد در آن مکان مقدس دست زدند تا جائیکه گویند:مردى از آنها بنام‏«اساف‏»بن بغى،با زنى به نام‏«تائلة‏»دختر وائل درخانه کعبه زنا کرد و خداوند آندو را به جرم این بى‏احترامى وگناه بصورت دو قطعه سنگ مسخ فرمود،و مردم مکه براى عبرت‏دیگران آن دو صورت سنگى را در نزدیکى کعبه گذارده بودند،ومردم آندو را تماشا میکردند...

و در اثر طول زمان و گذشت روزگار تدریجا آن دو صورت‏بهمان نامهاى‏«اساف‏»و«تائله‏»مورد پرستش گروههائى ازقبائل خزاعه درآمدند،بشرحى که در تاریخ مذکور است.

بارى وضع ستمکارى و فساد بوسیله قبیله جرهم در مکه‏گسترش یافت تا اینکه قبیله خزاعة-که از همان قبائل مهاجریمن بودند و پس از مهاجرت از یمن در همان نزدیکى مکه درجائى که اکنون بنام‏«مر الظهران‏»است‏سکنى گزیده بودند،آماده جنگ با قبیله جرهم و نجات مردم و تطهیر آن شهر از ظلم‏و فساد آنها شدند،و پس از جنگى که میان آنها واقع شد قبیله‏خزاعه،جرهمیان را شکست داده و از آن شهر بیرون کردند...

آخرین کسى که از قبیله جرهم در مکه‏حکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکست‏خورد«عمرو بن‏حارث بن مضاض جرهمى‏»بود که چون دید نمى‏تواند در برابرخزاعه مقاومت کند بمنظور حفظ اموال کعبه بدرون خانه کعبه رفت و جواهرات و هدایاى نفیسى را که براى کعبه آورده بودند واز آنجمله دو آهوى طلائى و مقدارى شمشیر و زره و غیره بودهمه را بیرون آورده و در چاه زمزم ریخت،و آن چاه را پر کرده و باخاک یکسان نمود،و بگفته برخى حجر الاسود را نیز از جاى خودکنده و بهمراه آن جواهرات در چاه زمزم انداخت،و سپس قبیله‏خود را برداشته و به یمن رفت و بقیه عمر خود را با تاسف بسیاردر یمن سپرى کرد...

سالها بر این منوال گذشت وکسى از جاى آن هدایا و آهوان طلائى و چاه زمزم خبر نداشت،وافراد زیادى از بزرگان قریش در صدد پیدا کردن زمزم و حفر آن‏برآمدند ولى موفق نشدند تا اینکه این افتخار نصیب عبد المطلب‏گردید.

قبائل خزاعة که بر مکه استیلا یافتند دو تیره بودند،یکى‏«غبشان‏»و دیگر«بنى بکر بن عبد مناة‏».

تیره غبشان تدریجا قدرت را از دست‏بنى بکر بن عبد مناة‏گرفت و حکومت مکه را خود بدست گرفتند و سالها در آن شهرحکومت کردند (8) که برخى مدت حکومت آنها را سیصد سال وبرخى پانصد سال ذکر کرده‏اند،و چنانچه گفته‏اند: دوران‏حکومت ایشان در مکه دوران میشومى بود،زیرا رسم میشوم‏بت‏پرستى در زمان ایشان در مکه آغاز شد و بجاهاى دیگر نیز سرایت‏یافت،و«عمرو بن لحى‏»که نخستین بت‏یعنى بت‏«هبل‏»را بصورت سوغات از شام بمکه آورد،و مردم را به‏پرستش آن وادار کرد،و در اثر ثروت بسیار و نفوذى که در مکه ومردم آن سرزمین داشت جمع زیادى از مردم پرستش بت هبل راپذیرفتند...از همین خانواده و بلکه رئیس آنها در مکه بوده است‏که بدنبال او بتهاى دیگرى بمکه آوردند و تدریجا بت‏پرستى درمیان طوائف مختلف عرب رواج یافت.

ریاست قبیله خزاعة تا زمان قصى بن کلاب(جد ششم‏رسول خدا(ص))ادامه داشت،و در آنزمان قصى بن کلاب-که‏از تیره قریش و فرزندان اسماعیل بود،و در ماجراى جنگ میان‏دو قبیله جرهم و خزاعه از هر دو کناره گرفته و در قسمت جنوبى‏شهر مکه مسکن داشتند-و در میان قبیله قریش و بنى کنانة‏احترام و قدرتى پیدا کرده بود،بنزد رئیس خزاعة که نامش حلیل‏بن حبشیة بود-ریاست‏شهر مکه را نیز بعهده داشت-رفته ودخترش‏«حبى‏»را براى خود خواستگارى کرد،و حلیل بن‏حبشیة نیز پذیرفت و دخترش را بهمسرى قصى بن کلاب درآورد.

قصى بن کلاب از همسرش‏«حبى‏»چهار پسر پیدا کردبنامهاى:عبد مناف،و عبد الدار،عبد العزى و عبد،و بدنبال آن‏فرزندان دیگرى پیدا کرد و تدریجا قدرت و سیادت او در میان‏قبائل قریش و بنى کنانة فزونى گرفت،و بفکر بازپس گرفتن حکومت مکه و ریاست‏شهر و منصبهاى آنجا از قبیله خزاعه‏افتاد،و چون با بزرگان قریش و بنى کنانة مشورت کرد آنها را نیزبا خود هم عقیده و همراه دید و پس از جنگى که با آنها کردخزاعه را شکست داده و از مکه بیرون کرد و قبائل قریش را که‏در اطراف مکه پراکنده شده بودند گرد آورده و در مکه جاى داد،و براى هر گروه محله‏اى و جایگاهى قرار داد، خانه کعبه را از نو بنا کرده و در کنار آن نیزخانه‏اى براى مشورت و تصمیم‏گیرى بزرگان قریش بنا کرد ونامش را«دار الندوة‏»گذارد و تمام منصبهاى مکه،مانند منصب‏کلید دارى کعبه،و سقایت‏حاجیان،و پرچمدارى قریش،وپرده‏دارى کعبه و منصبهاى دیگر به او واگذار شد،و تدریجابزرگترین قدرتها و سیادتها را در میان قبائل قریش و سرزمین حجازپیدا کرد،و فرامین و دستورات او سالها بصورت قانون در میان‏قریش لازم الاجراء بود.

این منصبها پس از او بفرزندش عبد الدار و پس از وى‏بفرزندان او و دیگران رسید و طبق مصالحه‏اى که میان آنها برقرارشد منصب پرچمدارى قریش و پرده‏دارى کعبه و سرپرستى دار الندوة به فرزندان عبد الدار،و منصب میهمان دارى و سقایت‏حاجیان بفرزندان عبد مناف واگذار شد،و تا زمان بعثت رسول‏خدا و ظهور اسلام نیز بهمین منوال بود.

پى‏نوشتها:

1-سوره سبا آیه 15-19.

2-سیرة النبویة ابن کثیر ج 1 ص 10.

3-از وهب بن منبه نقل شده که گفته است:خداى تعالى سیزده پیغمبر،و از سدى‏روایت‏شده که گفته است:دوازده هزار پیامبر براى ایشان فرستاد(سیرة‏النبویة ابن کثیر ج 1 ص 10).

4-«تبع‏»لقب پادشاهان یمن بوده،چنانچه‏«کسرى‏»لقب پادشاهان ایران و«قیصر»لقب پادشاهان روم و«نجاشى‏»لقب پادشاهان حبشه،و«فرعون‏»لقب‏پادشاهان مصر بوده.

5-داستان مزبور را ابن هشام در سیره نقل کرده و ما نیز ترجمه آنرا در تاریخ‏زندگانى رسول خدا برشته تحریر در آورده‏ایم.

6-و برخى گفته‏اند«تبان‏»در این سفر بیارى عموزادگان خود-یعنى همان قبائل‏اوس و خزرج که از یمن بدانجا آمده بودند-آمده بود که آنها را در برابر یهودیانى‏که پس از مهاجرت اوس و خزرج بدانجا آمده و سکونت کرده بودند و به ساکنان‏قبلى آنجا زور میگفتند یارى دهد...و الله العالم.

7-شرح این ماجرا را نیز ابن هشام در کتاب سیره بتفصیل نقل کرده و نگارنده آنرادر سال 47 شمسى ترجمه نموده و کتابفروشى اسلامیه آنرا بچاپ رسانده که میتوانیدبدانجا مراجعه نمائید.

8-میان خزاعه و بنى بکر نیز بعدها اختلاف پدید آمد و در ماجراى صلح حدیبیه وفتح مکه همان اختلاف ایشان نقش مهمى داشت‏بشرحى که در جاى خود خواهدآمد.

تاریخ تحلیلى اسلام جلد 2 صفحه 129

رسولى محلاتى

منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :