قدردانى از حلیمه و دخترش
کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 68
نویسنده: رسولى محلاتى
رسول خدا(ص)تا پایان عمر گاهى از آن زمان که در قبیله بنى اسد بود، یاد مىکرد، و از حلیمه و فرزندانش قدردانى مىنمود.
و در بحار الانوار از کازرونى نقل کرده که حلیمه پس از آنکه رسول خدا(ص)با خدیجه ازدواج کرده بود به مکه آمد و از خشکسالى و تلف شدن اموال و مواشى به آن حضرت شکایتبرد، رسول خدا با خدیجه در این باره گفتگو کرد و خدیجه چهل گوسفند و یک شتر به حلیمه داد و بدین ترتیب حلیمه با مالى بسیار به سوى قبیله خود بازگشت و سپس بار دیگر پس از ظهور اسلام و بعثت پیغمبر به مکه آمد و با شوهرش اسلام را اختیار کرده و مسلمان شدند.
و ابن عبد البر و دیگران در کتاب استیعاب و غیره نقل کردهاند که حلیمه در جنگ حنین - در جعرانة - به نزد رسول خدا آمد و آن حضرت به احترام وى از جا برخاست و رداى خود را براى او پهن کرد و او را روى رداى خویش نشانید. (1)
در داستان محاصره طائف - شیماء خواهر رضاعى آن حضرت - به دستسربازان اسلام اسیر گردید و چون خود را در اسارت ایشان دید بدانها گفت: من خواهر رضاعىرسید و بزرگ شما هستم، او را به نزد رسول خدا(ص)آوردند و سخنش را بدان حضرت گزارش دادند، پیغمبر اکرم از وى نشانهاى براى صدق گفتارش خواست و او نشانهاى داد و چون حضرت او را شناخت رداى خویش را پهن کرد و او را روى آن نشانید و اشک در دیدگانش گردش کرد سپس بدو فرمود: اگر مىخواهى تو را نزد قبیلهات باز گردانم و اگر مایل هستى در کمال احترام و محبوبیت نزد ما بمان.
شیماء تمایل خود را به بازگشت نزد قبیله خویش اظهار کرد آن گاه مسلمان شد و رسول خدا(ص)نیز چند گوسفند و چند شتر و سه بنده و کنیز بدو عطا فرمود و او را نزد قبیلهاش بازگرداند.
پىنوشت:
1. برخى زنده بودن حلیمه را تا آن زمان بعید دانسته و گفتهاند: حلیمه قبل از جنگ حنین از دنیا رفت و داستان فوق را مربوط به دختر حلیمه شیماء مىدانند، ولى گویا همین گفتار صحیح است و استبعاد نمىتواند جلوى تاریخ را اگر مدرک معتبرى داشته باشد بگیرد.
کلمات کلیدی :