در دامان ابوطالب - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دامان ابوطالب

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 3:30 عصر

تا بدینجا هشت‏سال از عمر پر برکت رسول خدا(ص)را باخاطرات و حوادث ناگوارى که براى آن بزرگوار بهمراه داشت‏پشت‏سر گذاردیم.و اکنون آنحضرت در خانه ابو طالب وارد شده‏و دامن پر مهر عموى عزیزش آماده تربیت و پرورش و کفالت‏یتیم گرانقدر برادرش عبد الله بن عبد المطلب مى‏گردد،و برکسى که از تاریخ اسلام مختصر اطلاعى داشته باشدپوشیده نیست که ابو طالب یعنى آن مرد بزرگ،با چه فداکارى وگذشتى،و با چه اخلاص و ایثارى،این وظیفه سنگین الهى واجتماعى را تا پایان عمر که حدود چهل و سه سال طول کشید به‏انجام رسانید،و از این رهگذر چه حق بزرگى بر عموم مسلمانان‏جهان تا روز قیامت دارد«فجزاه الله عن الاسلام و عن المسلمین‏خیر الجزاء».

مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از ابن عباس روایت‏کرده که ابو طالب به برادرش عباس گفت:من(از وقتى که محمد(ص)را در کفالت‏خود در آورده‏ام)از او جدا نمى‏شوم واطمینان به کسى نمى‏کنم(که او را به وى بسپارم)...ابو طالب‏در اینجا داستانى از شرم و حیاى آنحضرت نقل کرده و در پایان‏گوید:

-رسم ابو طالب چنان بود که هر گاه مى‏خواست‏شام و نهار به‏فرزندان خود بدهد به آنها مى‏گفت:صبر کنید تا پسرم(محمد)

بیاید،و(آنها صبر مى‏کردند)محمد(ص)مى‏آمد(و با آنها غذامى‏خورد...) (1) و نیز روایت کرده که این فرزند چنان بود که دروقت‏خوردن و نوشیدن غذا و آب‏«بسم الله الاحد»مى‏گفت وشروع مى‏کرد و پس از فراغت نیز«الحمد لله کثیرا»مى‏گفت.

و هیچگاه از او دروغى نشنیدم...

و هیچگاه او را ندیدم که مانند دیگران بخندد...

و ندیدم که با کودکان بازى کند...

و تنهائى و تواضع براى او محبوبتر بود(و بیشتر به تنهائى علاقه‏داشت).

و شبیه این گفتار در کتاب طبقات ابن سعد نیز روایت‏شده‏که هر که خواهد مى‏تواند براى اطلاع بدانجا مراجعه کند (2) و البته باید دانست که به همان مقدار که ابو طالب نسبت‏به‏رسولخدا(ص)علاقه و محبت داشت و در تربیت و حفاظت اومى‏کوشید همسرش فاطمه بنت اسد نیز حد اعلاى محبت رانسبت‏به آن بزرگوار مى‏نمود،و رسولخدا(ص)نیز تا پایان عمرمحبتهاى او را فراموش نکرد و این روایت را کلینى(ره)ودیگران در داستان وفات فاطمه از امام صادق(ع) روایت‏کرده‏اند که پس از اینکه رسول خدا(ص)پیراهن خود را براى کفن‏او فرستاد و در تشییع جنازه وى حاضر گردید و تابوت او را بردوش کشید و پیش از دفن در قبر او خوابید،و پس از دفن براى اوتلقین خواند...

...و کارهاى شگفت انگیز دیگرى که موجب سئوال وپرسش عموم یاران و اصحاب آنحضرت گردید و ما ان شاء الله‏تعالى در جاى خود-در حوادث سال چهارم هجرت نقل خواهیم‏کرد-از آنجمله در پاسخ پرسش کنندگان فرمود:

«الیوم فقدت بر ابى طالب،ان کانت لتکون عندها الشى‏ءفتؤثرنى به على نفسها و ولدها...» (3) .

-امروز نیکیهاى ابو طالب را از دست دادم،و شیوه فاطمه چنان بود که اگر چیزى نزد او پیدا مى‏شد مرا بر خود و فرزندانش‏مقدم مى‏داشت...

چنانچه در استیعاب هم نظیر این گفتار با تلخیص و اجمال‏نقل شده که رسول خدا(ص)پس از دفن او فرمود:

«انه لم یکن احد بعد ابى طالب ابر بى منها...» (4) .

-براستى که غیر از ابو طالب کسى نسبت‏به من از فاطمه(همسرش)مهربانتر نبود.

و در تاریخ یعقوبى نیز آمده که رسول خدا(ص)در مرگ‏فاطمه فرمود:

«الیوم ماتت امى‏»،امروز مادرم از دنیا رفت،و سپس نظیرآنچه را در بالا نقل شد ذکر مى‏کند (5) و ما بخواست‏خداى تعالى‏شرح حال این بانوى بزرگ اسلام و ایمان و سبقت او در اسلام‏و هجرت و فضائل دیگر او را در جاى خود ذکر خواهیم کرد.

و اکنون باز گردیم به دنباله بحث‏خود و تحقیق در باره‏مراحل بعدى زندگانى رسول خدا(ص)پس از کفالت و سرپرستى ابو طالب یعنى از هشتمین سال زندگانى آنحضرت به‏بعد.

آمدن باران به برکت وجود رسول خدا(ص)و دعاى‏ابو طالب

قاضى دحلان در کتاب سیره خود از ابن عساکر بسند خود ازمردى بنام جلهمة بن عرفطة نقل مى‏کند که در سال قحطى وخشکسالى به مکه رفتم و مردم مکه را که در کمال سختى بسرمى‏بردند مشاهده کردم که در صدد چاره بر آمده و مى‏خواهندبراى طلب باران دعا کنند،یکى گفت:بنزد لات و عزى‏بروید،و دیگرى گفت:به‏«مناة‏»متوسل شوید.در این میان‏پیرى سالمند و خوش صورت را دیدم که به مردم مى‏گفت:چرابى راهه مى‏روید؟با اینکه یادگار ابراهیم خلیل و نژاد حضرت‏اسماعیل در میان شما است!

بدو گفتند:گویا ابو طالب را مى‏گوئى؟

گفت:آرى منظورم اوست!

مردم همگى برخاسته و من نیز همراه آنها آمدم و در خانه‏ابو طالب اجتماع کرده در را زدند و همینکه ابو طالب بیرون آمدمردم بسوى او هجوم برده و او را در میان گرفتند و بدو گفتند: اى ابو طالب تو بخوبى از قحطسالى و خشکى بیابان وگرسنگى و تشنگى مردمان با خبرى اینک وقت آن است که‏بیرون آیى و براى مردم از درگاه خدا باران طلب کنى!

گوید:ابو طالب که این سخن را شنید از خانه بیرون آمد وپسرى همراه او بود که همچون خورشید مى‏درخشید،و در حالى‏که اطراف او را جوانان دیگرى گرفته بودند همچنان بیامد تابکنار خانه کعبه رسید سپس آن پسر زیبا روى را بر گرفت و پشت‏او را به کعبه چسبانید و با انگشتان خود به سوى آسمان اشاره‏کرد و با زبانى تضرع آمیز بدرگاه خدا دعا کرد و طولى نکشیدکه پاره‏هاى ابر از اطراف گرد آمده باران بسیارى بارید و مردم رااز خشکسالى نجات داد،و بدنبال آن قصیده معروف لامیه‏ابو طالب را که بعدها پس از بعثت درباره رسول خدا سروده وحدود 90 بیت است نقل کرده و مطلع آن این بیت است:

و ابیض یستسقى الغمام بوجهه ثمال الیتامى عصمة للارامل

نگارنده گوید:

این داستان-صرفنظر از مقام ارجمندى را که براى رسولخداثابت مى‏کند-شاهد زنده‏اى براى گفتار ما است که ما نیزبخاطر همان آنرا براى شما نقل کردیم و آن توجه عمیقى است که مردم مکه نسبت‏به ابو طالب از نظر روحانى داشتند و نفوذ معنوى‏و عظمت وى را در میان قریش بخوبى ثابت مى‏کند،و این‏مطلب را هم مى‏رساند که میراث انبیاء گذشته نیز نزد ابو طالب‏بود و چنانچه در روایات معتبر شیعه آمده مقام شامخ وصایت پس‏از عبد المطلب بدو واگذار شده بود.

ابو طالب صرفنظر از علاقه‏اى که از نظر خویشاوندى به یتیم‏برادر داشت،همانند جدش عبد المطلب از آینده درخشان‏رسولخدا(ص)با خبر بود و از روى اخبار گذشتگان و علائمى‏که در دست داشت‏به نبوت و رسالت الهى وى در آینده واقف وآگاه بود،و همین سبب علاقه بیشتر او به محمد-صلى الله علیه‏و آله-مى‏گردید.

و این مطلب از روى اشعار بسیارى که از ابیطالب نقل شده‏بخوبى واضح و روشن است و تعجب از برخى راویان ونویسندگان اهل سنت است که با اینهمه در ایمان ابى طالب‏تردید کرده و سخنانى گفته‏اند،و ما ان شاء الله در جاى خود باشرح و تفصیل بیشترى در این باره بحث‏خواهیم کرد،و در اینجانیز یکى دو بیت از همان قصیده را براى شما نقل کرده و بدنبال‏بحث‏خود باز مى‏گردیم،که از آنجمله است این چند بیت:

لقد علموا ان ابننا لا مکذب لدینا و لا یعنى بقول الاباطل فاصبح فینا احمد فی ارومة تقصر عنه سورة المتطاول فایده رب العباد بنصره و اظهر دینا حقه غیر باطل (6)

و بنظر نگارنده اگر در باره ایمان ابو طالب جز همین قصیده وهمین اشعار نبود براى اثبات مطلب کافى بود تا چه رسد به‏دلیلها و شواهد و روایات بسیار دیگرى که در این باره رسیده وانشاء الله در جاى خود مذکور خواهد شد.

خاطراتى از دوران کودکى آنحضرت از زبان ابو طالب:

بارى ابو طالب از هیچگونه محبت و فدا کارى در مورد تربیت‏و نگهدارى رسولخدا در دوران کودکى دریغ نکرد و پیوسته‏مراقب وضع زندگى و رفع احتیاجات وى بود،و بگفته اهل‏تاریخ سرپرستى و تربیت آنحضرت را خود او شخصا به عهده‏گرفته بود و به کسى در این باره اطمینان نداشت تا جائیکه به‏برادرش عباس مى‏گفت:

برادر!عباس بتو بگویم که من ساعتى از شب و روز محمدرا از خود جدا نمى‏کنم و به کسى اطمینان ندارم تا آنجا که در هنگام خواب خودم او را مى‏خوابانم و در بستر مى‏برم،و گاهى‏که احتیاج به تعویض لباس و یا کندن جامه دارد به من‏مى‏گوید:عمو جان صورتت را بگردان تا من جامه‏ام را بیرون‏بیاورم و چون سبب این گفتارش را مى‏پرسم به من پاسخ‏مى‏دهد:

براى آنکه شایسته نیست کسى به بدن من نظر افکند،و من‏از این گفتار او تعجب مى‏کنم،و روى خود را از او مى‏گردانم.

و هم چنین نوشته‏اند:

شیوه ابو طالب آن بود که هر گاه مى‏خواست نهار یا شام به‏بچه‏هاى خود بدهد بدانها مى‏گفت:صبر کنید تا فرزندم-محمدبیاید و چون آنحضرت حاضر مى‏شد بدانها اجازه مى‏داد دست‏بطرف غذا ببرند.

ابن هشام در سیره خود مى‏نویسد:

در حجاز مرد قیافه شناسى بود که نسب به طائفه‏«از دشنوءة‏»مى‏رسانید و هر گاه به مکه مى‏آمد قرشیان بچه‏هاى خود را به نزد اومى‏بردند و او نگاه بصورت آنها کرده از آینده آنها خبرهائى مى‏داد.

در یکى از سفرهائى که به مکه آمد،ابو طالب رسولخدا را برداشته وبنزد او آورد.چشم آنمرد برسولخدا افتاد و سپس خود را به کارى‏مشغول و سرگرم ساخت،پس از آن دو باره متوجه ابو طالب شده گفت: آن کودک چه شد؟او را نزد من آرید،ابو طالب که اصرار آنمرد رابراى دیدن رسولخدا دید،آنحضرت را از نظر او پنهان کرد،قیافه‏شناس‏چندین بار تکرار کرد:آن پسرک چه شد؟آن کودکى را که نشان من‏دادید بیاورید که بخدا داستانى در پیش دارد،ابو طالب که چنان دیداز نزد آن مرد برخاسته و رفت.

این اظهار علاقه شدید و اهمیتى را که ابو طالب در حفظ وحراست رسولخدا نشان مى‏داد سبب شده بود که خانواده او نیزمحمد(ص)را بسیار دوست مى‏داشتند و در همه جا او را بر خودمقدم مى‏داشتند،گذشته از اینکه ابو طالب بطور خصوصى هم‏سفارش او را کرده بود.

مى‏نویسند:روزى که ابو طالب رسولخدا-صلى الله علیه‏و آله-را از عبد المطلب باز گرفت و بخانه آورد به همسرش-فاطمه‏بنت اسد-گفت:بدان که این فرزند برادر من است که در پیش‏من از جان و مالم عزیزتر است و مراقب باش مبادا احدى جلوى‏او را از آنچه مى‏خواهد بگیرد.فاطمه که این سخن را شنیدتبسمى کرده گفت:

آیا سفارش فرزندم محمد را به من مى‏کنى!در صورتیکه اواز جان و فرزندانم نزد من عزیزتر مى‏باشد!

و در روایت دیگرى است که ابو طالب مى‏گفت:گاهى مرد زیبا صورتى را که در زیبائى مانندش نبود مى‏دیدم که نزد اومى‏آمد و دستى بسرش مى‏کشید و براى او دعا مى‏کرد،و اتفاق‏افتاد که روزى او را گم کردم و براى یافتن او به این طرف وآنطرف رفتم ناگاه او را دیدم که بهمراه مردى زیبا که مانندش راندیده بودم مى‏آید،بدو گفتم:فرزندم مگر بتو نگفته بودم هیچگاه‏از من جدا مشو!

آن مرد گفت:هر گاه از تو جدا شد من با او هستم و او رامحافظت مى‏کنم.

پى‏نوشتها

1-مناقب آل ابیطالب(ط قم)ج 1 ص 36.

2-طبقات ابن سعد ج 1 ص 119-120.

3-بحار الانوار ج 35.

4-بحار الانوار ج 35.

5-تاریخ یعقوبى ج 2 ص 9.

6-تمامى این قصیده را ابن هشام در سیره ج 1 ص 272-280 ط مصر نقل کرده وبدنبال آن گفته است:آنچه نقل شده صحت روایت آن از ابو طالب نزد من ثابت‏شده.

درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد اول صفحه 241

رسولى محلاتى

منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :