حلف الفضول
قبل از اسلام در میان اعراب و سران برخى از قبائلپیمانهائى بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف ازاین پیمانها عموما جلوگیرى از بىنظمى و اغتشاش و مقاومت دربرابر دشمنان قریش و حمایت از خانه کعبه و اهداف دیگرىبود،که از جمله آنها است«حلف المطیبین»و«حلف اللعقة»که در سبب نامگذارى آنها نیز به این نامها سخنانى گفتهاند. (1)
و از جمله این پیمانها که طبق روایات رسیده،اسلام نیز آنراامضاء کرده و بعنوان پیمان مقدسى از آن یاد شده«حلفالفضول»است که بشرحى که ذیلا خواهیم گفتبراىجلوگیرى از ظلم و تعدى زورگویان و بمنظور دفاع از3 ستمدیدگان بسته شد،و چون این پیمان در هدف مشابه پیماندیگرى بوده که سالها قبل از آن بوسیله«جرهمیان»بسته شد وانعقاد آن بوسیله چند نفر بوده که نام همگى آنها«فضل»یافضیل بوده(یعنى فضل بن فضاله و فضل بن وداعه و فضیل بنحارث و یا بگفته بعضى:فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه وفضل بن بضاعه) (2) بدین جهتبه این پیمان نیز«حلف الفضول»گفتند،و برخى نیز در وجه تسمیه و این نامگذارى وجوه دیگرىگفتهاند که جاى ذکر آن نیست (3) پیمان مزبور پس از جنگهاى فجار و در بیستسالگى عمررسول خدا و در خانه عبد الله بن جدعان انجام پذیرفت (4) ،و ازرسول خدا(ص)روایتشده که پس از بعثت مىفرمود:
«لقد شهدت فی دار عبد الله بن جدعان حلفا ما احب ان لیبه حمر النعم و لو ادعى به فی الاسلام لاجبت» (5) براستى که در خانه عبد الله بن جدعان شاهد پیمانى بودم که خوش ندارم آنرا با هیچ چیز دیگر مبادله کنم،و اگر در اسلام نیزمرا بدان دعوت کنند اجابتخواهم کرد و مىپذیرم.
و ماجرا-چنانچه گفتهاند-از اینجا شروع شد که مردى ازقبیله«زبید»و یا قبائل دیگر حجاز (6) بمکه آمد و مالى را بهعاص بن وائل سهمى فروخت،و هنگامى که بسراغ پول آن رفتعاص بن وائل از پرداخت آن خوددارى کرد و مرد زبیدى را ازنزد خود راند.
مرد زبیدى بنزد جمعى از سران قریش رفت-و بگفتهبرخى بنزد افرادى که پیمان«لعقه»را منعقد کرده بودند رفت-واز آنها براى گرفتن حق خود استمداد کرد،ولى آنها پاسخى بهاو نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند.
مرد زبیدى که چنان دید بر فراز کوه ابى قبیس-که مشرفبه شهر مکه و خانه کعبه بود-رفت و بوسیله این دو بیت فریادمظلومانه و ستمى را که به او شده بود بگوش مردم مکه و اشرافشهر رسانده چنین گفت:
یا آل فهر لمظلوم بضاعته×ببطن مکة نائی الدار و القفرو محرم اشعث لم یقض عمرته×یا للرجال و بین الحجر و الحجران الحرام لمن تمت کرامته×و لا حرام لثوب الفاجر الغدریعنى-اى خاندان«فهر» (7) برسید بداد ستمدیدهاى که دروسط شهر مکه کالایش را به ستم بردهاند و دستش از خانه وکسان دور است،و اى مردان برسید به داد محرمى ژولیده کههنوز عمرهاش را بجاى نیاورده و میان حجر(اسماعیل)و حجرالاسود گرفتار است.براستى که حرمت و احترام براى آنکسىاست که در بزرگوارى تمام باشد،و دو جامه فریبکار احترامىندارد.و بر طبق نقل دیگرى شخصى که کالاى او را خریده وپولش را نداده بود امیة بن خلف بود و شعرى که گفت این بود:
یال قصی کیف هذا فی الحرم؟و حرمة البیت و اخلاق الکرم؟
اظلم لا یمنع منى من ظلم-اى خاندان«قصى»این چه نا امنى و زندگى ظالمانهاىاست در حرم امن خدا؟و این چه حرمتى است که براى خانهخدا نگاه داشتهاید و چه اخلاق پسندیدهاى؟که بمن ستم مىشود و کسى نیست که از من دفع ظلم کرده و جلوى ستم رابگیرد؟
و بهر صورت،گفتهاند:این فریاد مظلومانه که در شهر مکهطنین افکند،زبیر بن عبد المطلب-عموى رسول خدا(ص) -ازجا حرکت کرده گفت:این فریاد را نمىتوان نشنیده گرفت،وبسراغ بزرگان قبائل قریش رفت،و توانست قبائل زیر یعنىبنى هاشم و بنى زهره و بنى تیم بن مره و بنى حارث بن فهر را باخود همراه کند و در خانه عبد الله بن جدعان (8) اجتماع کرده و درآنجا پیمان«حلف الفضول»را منعقد ساخته،و دستهاى خود رابه نشانه تعهد در برابر پیمان در آب زمزم فرو بردند و بمضمون زیرپیمان بستند که:
«لا یظلم غریب و لا غیره،و لئن یؤخذ للمظلوم من الظالم»-نباید به هیچ شخص غریب یا غیر غریبى ستم شود،و بایدحق مظلوم از ظالم گرفته شود!و بدنبال این پیمان بنزد عاص بنوائل رفته،و حق مرد زبیدى را از او گرفته و به آن مرد دادند.
دست تحریف
از آنجا که این پیمان مقدس در آنروز توانست جلوى ظلم وستم یک قلدر زورگو را در مکه بگیرد،و در روزهاى بعد از آننیز در مسیر تاریخ قریش-بشرحى که در ذیل خواهد آمد-بازهم توانست جلوى ظلمهاى دیگرى را نظیر آنچه ذشتبگیرد،وموجب قداست و احترام این پیمان شود،تحریف کنندگان تاریخاسلام یعنى بنى امیه که پیوسته مىکوشیدند براى چهره بىآبروىخود آبروئى تحصیل کنند،و متاسفانه بخاطر امکاناتى که دردست داشتند و حدود هشتاد سال خلافت اسلام را به غصب وزور تصاحب کرده و بلندگوى اسلام اموى بودند.و بخاطرنداشتن تقوى و ایمان از انجام هیچ جنایتى براى رسیدن بهدفخود یعنى ریاست و حکومتبراى خود و بدنام کردن رقباى خودیعنى بنى هاشم پروا نداشتند،و چنانچه در قسمتهاى نخستبحث ما گذشتشواهد زیادى نیز از تاریخ براى اینمطلبداریم....
در اینجا نیز جیره خواران خود یعنى امثال ابو هریره را وادارکرده تا با جعل حدیث نام بنى امیه و ابو سفیان را نیز جزء شرکتکنندگان و بلکه پرچمداران این پیمان ذکر کنند،و بدینوسیلهاین گرگان درنده و ستمکاران معروف تاریخ را-که در ظلم و ستم ضرب المثل هستند-حامیان مظلوم و دشمنان ظالم معرفىکنند...و در مقابل این جنایت تاریخى چند درهم پول سیاهبى ارزش دریافت کنند.
و بلکه برخى از این حدیثسازان نام عباس بن عبد المطلبرا نیز جزء قیام کنندگان براى گرفتن حق مظلومان و دعوتکنندگان سران قریش در حلف الفضول ذکر کردهاند که بخوبىدست تحریف در آن آشکار و انگیزه این تحریف نیز همانکیسههاى زر و آش و پلوهائى بوده که به شکم اینبازرگانان حدیث مىریختند تا بدین وسیله بلکه بتوانند رقباىدیگر خود را در خلافت از میدان خارج کرده و خود را وارثبلا منازع رسول خدا و دستاوردهاى اسلام معرفى کنند.. ..
وگرنه کسى نیست از اینان بپرسد آخر مگر عباس بنعبد المطلب که یکى دو سال از رسول خدا کوچکتر بوده درآنزمان چند سال داشته که چنین قدرت و نفوذى داشته باشد کهبتواند سران قریش را براى عقد پیمانى به این مهمى دعوت کردهو بتواند حق مظلومى را از ظالمى همچون عاص بن وائل سهمى یاامیه بن خلف جمحى بگیرد!؟...
و یا مگر فراموش کردهاند که عاص بن وائل سهمى همپیمان بنى امیه بوده و ابو سفیان اموی هیچگاه بر ضد هم پیمان متنفذى همچون عاص بن وائل سهمى قیام نخواهد کرد و پیمانىعلیه او امضاء نخواهد کرد؟!....-مگر اینکه بگوئیم دروغگوکم حافظه مىشود-!
و بهتر است داستان این تحریف را از زبان تاریخ بشنویدابن هشام در سیره خود از ابن اسحاق روایت کرده که وى ازشخصى بنام محمد بن ابراهیم بن حارث تیمى نقل کرده کهگوید:
محمد بن جبیر بن مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف-کهداناترین مرد قریش در زمان خود بود- (9) پس از قتل عبد الله بن زبیربنزد عبد الملک بن مروان اموى رفت و مردم نیز نزد عبد الملکگرد آمده بودند و چون بنزد وى آمد عبد الملک بدو گفت:اىابا سعید آیا ما و شما در حلف الفضول نبودیم؟
محمد بن جبیر-شما بهتر مىدانید!
عبد الملک-اى ابا سعید حق مطلب را در اینباره بمن بگو!
محمد بن جبیر-نه بخدا سوگند ما و شما در حلف الفضول نبودیم!
عبد الملک-راست گفتى!
حلف الفضول در مسیر تاریخ
اینرا هم بد نیستبدانید که کاربرد این پیمان مقدس واهمیت آن بقدرى بود که پس از انعقاد آن نیز در طول تاریخ بارهامورد استفاده قرار گرفت و همچون پتکى بر سر ستمگرانو زور گویان فرود آمده و جلوى تجاوز و تعدیها را مىگرفت وهمچون سد محکمى در برابر قلدرهاى مکه-که خود را مالکالرقاب همگان مىدانستند-قرار گرفت که از آنجمله داستانهاىزیر قابل توجه است:
1-مورخین با اندک اختلافى نقل کردهاند که مردى ازقبیله خثعم به منظور انجام حجبمکه آمد و دختر بسیار زیباى خودرا نیز که نامش«قتول»بود بهمراه خود بمکه آورد،نبیه بنحجاج-یکى از سرکردگان قریش-دختر او را ربود و بنزد خودبرد.
مرد خثعمى براى باز گرفتن دختر خود از مردم مکه استمدادکرد،بدو گفتند:تنها راه چاره این است که از حلف الفضولو اعضاى آن کمک بگیرى!آن مرد بکنار خانه کعبه رفته و بافریاد بلند اعضاى حلف الفضول را بکمک طلبید،و آنها نیزبا شمشیرهاى برهنه نزد او گرد آمده و آمادگى خود را براى رفعظلم از وى اعلام کردند،و آن مرد داستان ربودن دخترش را نقل کرده و همگى بنزد نبیه آمدند،و نبیه که چنان دید از آنها خواستتا یک شب به او مهلت دهند،ولى آنها یک لحظه هم به اومهلت ندادند،و پیش از آنکه دست نبیه بن حجاج به آن دختربرسد،دختر را از وى گرفته و به پدرش سپردند. (10) 2-ابن هشام و دیگران بسندهاى مختلف روایت کردهاند کهمیان حضرت حسین بن على علیهما السلام و ولید بن عتبه اموىکه از سوى معاویه در مدینه حکومت داشت نزاعى در گرفت،و مورد نزاع مالى بود که متعلق به امام حسین علیه السلام بودو ولید آنرا به زور غصب کرده بود.
امام علیه السلام بدو فرمود:بخداى یکتا سوگند مىخورم کهاگر حق مرا ندهى شمشیر خود را بر مىگیرم و در مسجد رسولخدا(ص)مىایستم و مردم را به«حلف الفضول»دعوتمىکنم...!
این خبر بگوش مردم رسید و عبد الله بن زبیر و مسور بن مخرمهزهرى و عبد الرحمان عثمان تیمى و برخى دیگر از غیرتمندان بهحمایت از امام علیه السلام و دفاع از پیمان«حلف الفضول» برخاسته و آمادگى خود را براى اینکار اعلام کردند،که چون خبربگوش ولید بن عتبه رسید دست از ظلم و ستم برداشته و حق امامعلیه السلام را به آنحضرت باز پس داد... (11)
پىنوشتها:
1-براى اطلاع بیشتر به تاریخ یعقوبى ج 2 ص 10 و سیره ابن هشام ج 1 ص135.
2-سیره المصطفى ص 28
3-به پاورقى سیره ابن هشام ج 1 ص 133 و تاریخ یعقوبى ج 2 ص 11 واقرب الموارد ماده«فضل»و سیره حلبیه ج 1 ص 156 مراجعه شود.
4-طبقات ابن سعد ج 1 ص 128 تاریخ یعقوبى ج 2 ص 10.
5-سیره ابن هشام ج 1 ص 134.
6-در مروج الذهب و البدایه و النهایة و سیره حلبیه و سیره قاضى دحلان«رجلا من زبید»
آمده ولى در تاریخ یعقوبى دو قول دیگر ذکر شده یکى آنکه آنمرد مردى از بنى لبید بنخزیمه بود و دیگر آنکه وى مردى از قیس بن شیبه بوده است.
7-«فهر»و«قصى»که در شعر بعدى آمده نام دو تن از اجداد قریش و قبائل مکه است.
8-عبد الله بن جدعان چنانچه در سیره قاضى دحلان(حاشیه سیره حلبیه ج 1 ص99-101 ط مصر)آمده مرد سخاوتمند و با ثروتى بوده که هر روز جمع زیادىرا براى اطعام در خانه خود گرد مىآورد،و داستانى هم در آنجا براى ثروتمندشدن عبد الله نقل کرده که بىشباهتبه افسانه نیست و الله اعلم.
9-سیره ابن هشام ج 1 ص 135.
10-سیرة المصطفى ص 52 و سیره الحلبیه ج 1 ص 157 و سیره قاضى دحلان-حاشیه سیرهحلبیه ج 1 ص 102.
11-سیرة ابن هشام ج 1 ص 134 سیره حلبیه ج 1 ص 157.الصحیح من السیرة ج 1 ص 100سیرة المصطفى ص 52-53.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 1 صفحه 309
رسولى محلاتى
کلمات کلیدی :