آیا پیامبر در جریان تجدید بناى کعبه برهنه شد؟ - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیا پیامبر در جریان تجدید بناى کعبه برهنه شد؟

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 3:55 عصر

همانگونه که در متن داستان ذکر شد بر طبق پاره‏اى ازروایات رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز در کار تجدید بناى‏کعبه و آوردن مصالح و سنگ و گچ با قریش همکارى مى‏کرد وکمک مى‏نمود،اما در این رابطه روایاتى در صحیح بخارى ومسلم و مسند احمد بن حنبل و برخى کتاب‏هاى دیگر آمده که‏پذیرفتن آنها مشکل و بلکه غیر قابل قبول است،و اینک روایت‏بخارى و مسلم که بسندشان از عمرو بن دینار از جابر روایت‏کرده‏اند:

«...ان رسول الله(ص)کان ینقل معهم الحجارة للکعبة‏و علیه ازاره،فقال له العباس عمه:یابن اخى لو حللت ازارک‏فجعلت على منکبیک دون الحجاره؟قال فحله فجعله على‏منکبیه،فسقط مغشیا علیه،فما رؤى بعد ذلک عریانا...» (1) یعنى...رسول خدا(ص)با قریش براى ساختمان کعبه‏سنگ مى‏برد و ازارش را بر کمر بسته بود (2) عباس عموى آنحضرت‏بدو گفت:اى برادر زاده خوب است ازارت را باز کنى و روى‏شانه‏ات بگذارى تا مانع آزار سنگ(بر شانه‏ات)بشود.

راوى گوید:آنحضرت ازارش را باز کرد و روى شانه‏اش‏گذارد ولى ناگهان دچار غشوه شد و به زمین افتاد،و از آن پس‏دیگر کسى آنحضرت را برهنه ندید...

نگارنده گوید:از دنباله این حدیث معلوم مى‏شود که قبل ازاین جریان-یعنى قبل از سى و پنج‏سالگى عمر رسول خدا(ص)

-این ماجرا-یعنى برهنگى رسول خدا(ص)مشاهده شده بود،وآنحضرت را برهنه دیده بودند...!!

و شاید این قسمت اشاره باشد به روایات دیگرى که هم‏اینان نقل کرده‏اند که چند بار قبل از آن نیز این ماجرا ازآنحضرت دیده شده بود،که یکى از آنها هنگامى بود که عمویش ابوطالب چاه زمزم را اصلاح مى‏کرد... (3) و دیگرى درکودکى بود هنگامى که با بچه‏هاى مکه بازى مى‏کرد،که‏روایت آنرا نیز در سیره ابن هشام و سیره ابن کثیر و سیره حلبیه وجاهاى دیگر اینگونه نقل کرده‏اند:

و کان رسول الله صلى الله علیه و سلم،فیما ذکر لى،یحدث عماکان الله یحفظه به فى صغره و امر جاهلیته انه قال:«لقد رایتنى فى‏غلمان من قریش ننقل الحجاره لبعض ما یلعب الغلمان،کلنا قدتعرى و اخذ ازاره و جعله على رقبته یحمل علیه الحجاره،فانى‏لاقبل معهم کذلک و ادبر اذ لکمنى لاکم ما اراه لکمه وجیعه،ثم‏قال:شد علیک ازارک.قال فاخذته فشددته على،ثم جعلت احمل‏الحجارة على رقبتى و ازارى على من بین اصحابى‏»... (4) یعنى رسول خدا(ص)-چنانچه نقل شده-از سرگذشت‏خوددر کودکى و زمان جاهلیت‏خود و نگهبانى خداوند از وى‏اینگونه حکایت کرده که فرمود:

-من در میان بچه پسرهاى قریش سنگهائى را براى بازى‏بچه‏ها حمل مى‏کردیم و همگى برهنه شده بودیم و ازارمان راروى شانه گذارده و سنگ‏ها را روى آن مى‏گذاردیم و من هم همانند آنها در رفت و آمد بودم که ناگهان شخصى با ست‏خودبر من زد که فکر نمى‏کنم خیلى درد آورنده بود،و بمن گفت:

ازارت را ببند.

و من ازارم را گرفته و بر خود بستم و تنها از میان بچه‏هاى‏دیگر من بودم که ازار خود را بسته و سنگ را بر دوش خودمى‏کشیدم...

و بهر صورت روایت دیگرى را نیز که در مورد برهنه شدن‏آنحضرت در داستان تجدید بناى کعبه نقل کرده‏اند اینگونه است‏که ابن کثیر در سیرة النبویه اینگونه نقل کرده که بسند خود ازبیهقى از عکرمه از ابن عباس از پدرش عباس روایت کرد:

«...عن عکرمه،حدثنى ابن عباس عن ابیه انه کان ینقل‏الحجارة الى البیت‏حین بنت قریش البیت،قال:و افردت قریش‏رجلین رجلین،الرجال ینقلون الحجاره،و کانت النساء تنقل‏الشید».

قال:فکنت انا و ابن اخى،و کنا نحمل على رقابنا و ازرنا تحت‏الحجاره،فاذا غشینا الناس ائتزرنا.فبینما انا امشى و محمد امامى‏قال فخر و انبطح على وجهه،فجئت اسعى و القیت‏حجرى و هو ینظرالى السماء،فقلت:ما شانک؟فقام و اخذ ازاره قال: «انى نهیت‏ان امشى عریانا»قال:و کنت اکتمها من الناس مخافة ان یقولوا مجنون‏» (5) .

یعنى عباس گوید:هنگامى که قریش خانه کعبه را بنامیکرد مردان قریش دو نفر دو نفر به حمل و نقل سنگها مشغول‏بودند،مردها سنگ مى‏بردند و زنها گچ و گل تهیه مى‏کردند.

عباس گوید:من هم با برادرزاده‏ام بودم،و سنگها را بادوش خود حمل مى‏کردیم و ازارهامان را باز کرده و زیر سنگها(روى دوشمان)گذارده بودیم و هر وقت‏با مردم مواجه مى‏شدیم‏ازارمان را مى‏بستیم،در همین احوال که من مى‏رفتم و محمد(ص)نیز پیش روى من بود که ناگهان بصورت بر زمین افتاد،من دویدم و سنگم را بر زمین انداختم و او را دیدم که به آسمان‏نگاه مى‏کرد،من گفتم:تو را چه شده؟

دیدم برخاست و ازارش را برگرفت و گفت:

من از اینکه برهنه راه بروم ممنوع شدم!

عباس گوید:من این ماجرا را از مردم پنهان داشتم از ترس‏آنکه بگویند:دیوانه است!

این بود حدیث‏هائى که راویان اهل سنت و بزرگان ایشان‏درباره این داستان شرم‏آور و غیر قابل پذیرش و باور نقل کرده‏اند، و ما مى‏گوئیم.

اولا-راویان این دو حدیث که آنرا از جابر و ابن عباس‏روایت کرده‏اند یعنى عمرو بن دینار و عکرمه وثاقت و اعتبارشان‏نزد ما ثابت نشده،بلکه عمرو بن دینار-چنانچه نقل شده-متمایل‏به خوارج بوده و بلکه از پاره‏اى روایات استشمام مى‏شود که‏ناصبى بوده... (6) و«عکرمه‏»نیز از شاگردان ابن عباس وموالیان او است ولى او نیز هم عقیده با خوارج و بلکه از آنها بوده‏چنانچه از معارف ابن قتیبه و طبقات ابن سعد و کتابهاى دیگرنقل شده (7) و به دروغگوئى و جعل حدیث و روایت مشهور بوده وبر ابن عباس دروغ مى‏بسته و به دروغ از او حدیث نقل مى‏کرده‏چنانچه از ذیل کتاب طبرى و میزان الاعتدال از سعید بن مسیب‏روایت‏شده که به مولاى خود«برد»مى‏گفت:

«لا تکذب على کما کذب عکرمه على ابن عباس‏» (8) دروغ بر من نسبت نده و مبند همانگونه که عکرمه به‏ابن عباس دروغ مى‏بست!و ابن قتیبه نقل کرده که پسرابن عباس یعنى-على بن عبد الله بن عباس-عکرمه را بر درمزبله‏اى با طناب و زنجیر بسته بود،برخى که این منظره را دیدند بصورت اعتراض به پسر ابن عباس گفتند:

«اتفعلون هذا بمولاکم؟»آیا با مولا-و وابسته-خود،اینگونه رفتار مى‏کنید؟

او در پاسخ گفت:

«ان هذا کان یکذب على ابى‏»!

آخر این مرد بر پدرم دروغ مى‏بندد! (9) و ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته:او مرد فاسقى بود که به‏غناء گوش مى‏داد و با نرد بازى مى‏کرد،و در خواندن نمازسستى داشت و مرد سبک عقلى بود،و مطرود و منفور مسلمانان‏بود و بهمین دلیل وقتى از دنیا رفت مسلمانان در تشییع جنازه ونماز بر او حاضر نشدند... (10) و ثانیا-متن این روایات نیز با همدیگر اختلاف دارد که‏همین اختلاف سبب وهن و بى‏اعتبارى آنها مى‏شود،که دربرخى از آنها آمده که در داستان در کودکى آن حضرت بوده،ودر برخى آمده که در داستان اصلاح چاه زمزم بوسیله ابوطالب‏اتفاق افتاد،و در برخى نیز مانند همین روایات بود که این‏داستان شرم‏آور در ماجراى تجدید بناى کعبه بوده...

و از اینرو برخى احتمال داده‏اند که این ماجراى شرم‏آوردوبار اتفاق افتاده یکى در کودکى و دیگرى در سى و پنج‏سالگى آنحضرت. (11)

و ثالثا-این روایات،مخالف روایات دیگرى است که خوداین آقایان نقل کرده‏اند که احدى عورت رسول خدا را ندیدن،ویا هیچگاه عورت آنحضرت دیده نشده که از آنجمله است روایتى‏که مرحوم علامه امینى در الغدیر از کتاب فتح البارى و شرح‏المواهب زرقانى از همین ابن عباس روایت کرده‏اند که گفته:

«کان صلى الله و سلم یغتسل وراء الحجرات،و ما راى احدعورته قط...» (12)

-یعنى رسول خدا(ص)چنان بود که در پشت‏حجره‏ها غسل‏مى‏کرد،و احدى هرگز عورت آنحضرت را ندید...

و روایتى که از سیره حلبیه نقل شده که رسول خدا(ص)

فرمود:از کرامت‏هائى که پروردگارم نسبت‏به من انجام داده‏این است:

«ان احدا لم یر عورتى‏»-که احدى عورت مرا ندیده...! (13) و روایتى که قاضى عیاض در کتاب شفاء نقل کرده که ازجمله خصائص رسول خدا(ص)این بود:

«انه لم تر عورته قط،و لو رآها احد لطمست عیناه‏»که هیچگاه عورت آنحضرت دیده نشد،و اگر کسى آنرامى‏دید چشمانش کور مى‏شد... (14) و نیز این روایات مخالف‏است‏با روایتى که اینان از رسول خدا(ص)نقل کرده‏اند که‏صراحت دارد که در بزرگى از آنحضرت چنین کارى سر نزده‏است و متن روایت که ابن ابى الحدید از کتاب امالى محمد بن‏حبیب نقل کرده اینگونه است:

«و روى محمد بن حبیب فى‏«امالیه‏»قال:قال رسول الله صلى‏الله علیه و آله:اذکرو انا غلام ابن سبع سنین،و قد بنى ابن جدعان‏دارا له بمکة،فجئت مع الغلمان ناخذ التراب و المدر فى حجورنافننقله،فملات حجرى ترابا فانکشفت عورتى، فسمعت نداء من فوق‏راسى:یا محمد،اخ ازارک،فجعلت ارفع راسى فلا ارى شیئا،الاانى اسمع الصوت،فتماسکت و لم ارخه، فکان انسانا ضربنى على‏ظهرى،فحررت لوجهى،و انحل ازارى فسترنى،و سقط التراب الى الارض،فقمت الى دار ابى طالب عمى و لم اعد» (15) .

یعنى-محمد بن حبیب در کتاب امالى خود روایت کرده که‏رسول خدا(ص)-فرمود:یاد دارم که من پسرى بودم فت‏ساله‏که ابن جدعان (16) خانه‏اى در مکه مى‏ساخت،و من با پسران‏دیگر خاک و خشت در دامان خود مى‏ریختیم و براى ساختمان‏مزبور حمل مى‏کردیم،و بهمین منظور من دامان خود را پر ازخاک کردم و در نتیجه عورتم مکشوف شد،پس از بالاى سر خودندائى شنیدم که گفت:اى محمد دامنت را بینداز!

من سرم را بلند کردم و چیزى ندیدم جز همان صدائى را که‏شنیده بودم،و به همین جهت من دامنم را بهمانگونه نگه داشتم‏و نینداختم که ناگاه دیدم گویا انسانى است‏بر پشت من زد که‏من بصورت به زمین افتادم،و آن شخص دامن جامه‏ام را باز کردو مرا با آن پوشانید و در نتیجه خاکها روى زمین ریخت،و من‏برخاسته و بخانه عمویم ابوطالب رفته و دیگر باز نگشتم(و بچنین کارى دست نزدم).

که البته خود این روایت نیز از نظر متن و سند مورد خدشه‏است،ولى بهر صورت با آن روایات نیز مخالف و سبب وهن درآنها مى‏شود.

و هم چنین مخالف است‏با روایتى که مسلم در صحیح خودنقل کرده که رسول خدا مسور بن مخرمه را از چنین کارى نهى‏فرمود و متن حدیث اینگونه است که مسلم بسند خود از مسوربن مخربه روایت کرده که گوید:

«...اقبلت‏بحجر ثقیل احمله و على ازار خفیف فانحل ازارى ومعى الحجر لم استطع ان امنعه حتى بلغت‏به الى موضعه، فقال‏رسول الله(ص)ارجع الى ازارک فخذه و لا تمشوا عراة‏». (17) یعنى-من سنگ بزرگى و سنگینى را بر دوش مى‏کشیدم و برکمرم ازارى سبک بسته بودم که در وقت‏حمل آن سنگ باز شدو بخاطر آن سنگ نتوانستم آنرا ببندم و هم چنان برهنه رفتم تاسنگ را بجاى خود بردم،و رسول خدا(ص)فرمود:برگرد ازارت‏را ببند و برهنه راه نروید...

که البته خود این حدیث نیز مورد بحث است و پذیرفتن آن‏مشکل مى‏باشد،زیرا ارباب تراجم نوشته‏اند«مسور»در سال دوم هجرت رسول خدا(ص)در مکه متولد شد و هنگام رحلت‏رسول خدا(ص)هشت‏سال بیشتر از عمرش نگذشته بود و معلوم‏نیست در چه سالى به مدینه رفته و خدمت رسول خدا(ص)

رسیده و چنین عملى از او سر زده و یا در سال فتح مکه که رسول‏خدا(ص)چند روز در مکه توقف فرمود،و طبق نقل اینها«مسور»شش ساله بوده خدمت آنحضرت رسیده و چنین اتفاقى‏افتاده...و گذشته از اینها روایت‏«مسور»از نظر علماى ما موردقبول و اعتماد نیست و بهر صورت آنها که این خبر را بدون این‏بررسیها پذیرفته‏اند باید پاسخ این اختلاف و تنافى را بدهند...

که چگونه رسول خدا(ص)دیگران را در بچگى و کودکى ازچنین کارى نهى مى‏کند ولى خود مرتکب چنین کار زشتى‏مى‏شود...؟!

و باز این روایات مخالف است‏با روایتى که هم اینان ازابوبکر روایت کرده‏اند که هنگامى که ما با رسول خدا(ص)درغار بودیم یکى از مشرکین که به تعقیب ما آمده بود بیامد و جامه‏خود را عقب زده و عورتش را باز کرد و نشست و شروع کرد به‏بول کردن...

ابوبکر که ترسیده بود گفت:اى رسول خدا اینان ما رادیدند؟!

رسول خدا در پاسخ او فرمود:«لو رآنا لم یکشف عن فرجه‏» (18) اگر ما را دیده بود عورتش را اینگونه باز نمى‏کرد؟!

که از این روایت معلوم مى‏شود اینکار در نزد مشرکین هم‏زشت و قبیح بوده،و چگونه ممکن است رسول خدا(ص) دست‏به چنین کار زشتى زده باشد!.

بارى بهتر است این مقوله را با چند جمله از گفتار مرحوم‏علامه امینى پایان داده به دنباله بحث تاریخى خود بازگردیم:

مرحوم علامه امینى پس از نقل برخى از روایات در این باره‏مى‏گوید:

اى مسلمانان همگى بهمراه من بیائید تا از این دو بزرگواریعنى بخارى و مسلم که این روایات را نقل کرده‏اند-به پرسیم:

آیا این بود پاداش آنهمه تلاش بى‏وقفه رسول بزرگوار اسلام و حق‏سپاسگزارى آنحضرت در راه اصلاح مردم؟آیا این از تعظیم وعظمت مقام آنبزرگوار بحساب مى‏آید؟و آیا صحیح است که‏بگوئیم محمد(ص)در ملا عام،در حالى که سى و نج‏سال ازعمر شریف آنحضرت مى‏گذشت-چنانچه ابن اسحاق گفته-ازارخود را باز کرده و مکشوف العوره راه مى‏رفته؟

بگذریم از اینکه راویان مزدور و بد سابقه ممکن است روى اهداف سیاسى و در برابر ثمنى بخس و ناچیز این روایات راجعل کرده‏اند!اما این دو بزرگوار چرا آنها را در کتاب‏هاى‏صحیح خود نقل کرده و در صدد تصحیح آنها برآمده‏اند؟ آیاخیال کرده‏اند این کار از مصادیق روایت دیگرى است که خودهمین دو بزرگوار از ابى سعید خدرى روایت کرده‏اند که درتوصیف رسول خدا(ص)گفته:

«کان اشد حیاء من العذرا» (19) یعنى رسول خدا(ص)از دختر باکره و در پرده،شرم وحیایش بیشتر بود؟آیا این مرد-یعنى رسول خدا(ص)-همان‏مردى است که طبق روایات خودشان به دیگران مانند-جرهد ومعمر-دستور میدهد که حتى رانشان را در برابر دیگران برهنه‏نکنند،تا جائیکه بحث‏شده که آیا«ران‏»نیز حکم عورت رادارد یا نه؟ (20) و آیا اینروایات مخالف با روایتى نیست که قاضى عیاض درکتاب شفا از عایشه روایت کرده که گوید:

«و ما رایت فرج رسول الله(ص)قط‏» (21) -من هرگز عورت رسول خدا(ص)را ندیدم.

مرحوم علامه امینى در اینجا عایشه را مخاطب قرار داده ومى‏گوید:

-اى ام المؤمنین تو اکنون بیا و میان ما و راویان این سخنان‏نابجا و زشت‏حکمى عدل باش،و از روى عدالت درباره‏کسانى که نسبت‏به ساحت قدس شوهر بزرگوارت چنین نسبت‏ناروائى را مى‏دهند حکم کن،نسبتهائى که هیچ آدم پستى‏حاضر نیست آنرا درباره خود بپذیرد!

نگارنده گوید:نظیر آنچه در بالا ذکر شد درباره کشف‏عورت رسول خدا(ص)در داستان تجدید بناى کعبه،روایت‏دیگرى نیز درباره کشف عورت حضرت موسى علیه السلام ومشاهده بنى اسرائیل بدن برهنه آنحضرت را در صحیح بخارى وکتاب‏هاى دیگر نقل کرده‏اند که گرچه نظیر آن در برخى ازتفاسیر ما نیز نقل شده ولى از نظر ما آن حدیث نیز مورد تردید ومخدوش بنظر مى‏رسد و پذیرفتن آن،مشکل و دشوار است،و آن‏داستان‏«ثوبى حجر»است که چون نزد برادران اهل سنت مسلم‏بوده از نظر ادبى نیز در کتاب‏هاى دانشمندان علم نحو-در مبحث‏حذف حرف نداء در جائى که منادى اسم جنس باشد-موردبحث قرار گرفته... و داستان بگونه‏اى که در صحیح بخارى و کتاب‏هاى دیگرآمده و برخى آنرا در ذیل آیه:

یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسى فبراه الله مماقالو و کان عند الله وجیها. (22) یعنى-اى کسانى که ایمان آورده‏اید نباشید مانند کسانى‏که موسى را آزردند و خداوند او را از آنچه گفتند تبرئه کرد و درپیشگاه خدا آبرومند بود...بر طبق نقل بخارى اینگونه است.

«عن ابى هریرة رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم:ان‏موسى کان رجلا حییا ستیرا لا یرى من جلده شى‏ء استحیاء منه فآذاه من آذاه‏من بنى اسرائیل فقالوا:ما یستتر هذا التستر الا من عیب بجلده اما برص و اماادرة و اما آفة و ان الله اراد ان یبرئه مما قالوا لموسى فخلا یوما وحده فوضع‏ثیابه على الحجر ثم اغتسل،فلما فرغ اقبل الى ثیابه لیاخذها و ان الحجر عدابثوبه فاخذ موسى عصاه و طلب الحجر فجعل یقول:ثوبى حجر ثوبى حجر!

حتى انتهى الى ملا من بنى اسرائیل فراوه عریانا احسن ما خلق الله و ابراه ممایقولون و قام الحجر فاخذ ثوبه فلبسه و طفق بالحجر ضربا بعصاه فو الله ان‏بالحجر لندبا من اثر ضربه ثلاثا او اربعا او خمسا»فذلک قوله‏«یا ایها الذین‏آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسى فبراه الله مما قالوا و کان عند الله وجیها». (23) یعنى-از ابى هریره روایت‏شده که رسول خدا(ص)فرمود:

موسى مردى با حیا بود که پیوسته سعى مى‏کرد هر چه بیشتر بدن خود را از انظار بپوشاند،و بهمین جهت چیزى از پوست‏بدن اودیده نمى‏شد،و برخى از بنى اسرائیل که مى‏خواستند او رابیازارند گفتند:

علت این سعى و مواظبت‏بسیار،چیزى جز این نمى‏تواندباشد که عیبى مانند برص و پیسى در پوست‏بدن او است ویا فتقى در بیضه دارد و یا آفت دیگرى در بدن او است و گرنه‏اینقدر مواظبت در پوشاندن بدن خود نمیکرد!

و چون خدا اراده فرمود که موسى را از این گفتار اینان تبرئه‏فرماید روزى موسى با خود خلوت کرد و جامه‏اش را روى سنگ‏گذارد و غسل کرد،و چون از غسل فارغ شد بسراغ جامه‏اش آمدتا برگیرد در اینوقت‏سنگ شروع به فرار و دویدن کرد،و موسى‏که چنان دید عصاى خود را در دست گرفت و بدنبال سنگ‏روان شد و پیوسته مى‏گفت:

-جامه‏ام را اى سنگ!جامه‏ام را اى سنگ!-یعنى جامه‏ام‏را واگذار و برو و هم چنان بیامد تا به گروهى از بنى اسرائیل‏رسید و آنها موسى را برهنه مشاهده کرده و دیدند که از نظر خلقت‏و اندام بهترین خلقت را داشته و هیچ نقصى در خلقت ندارد،وبوسیله خداوند او را از آنچه گفته بودند تبرئه کرد...

در اینوقت‏سنگ ایستاد و موسى جامه‏اش را برگرفت و پوشیدو شروع کرد با عصاى خود به زدن آن سنگ،و بخدا سوگند که اثر عصاى موسى علیه السلام که سه بار یا چهار بار یا پنج‏بار بر آن‏سنگ زد مانند اثر زخمى بر آن سنگ مانده بود،و این است‏معناى گفتار خداى تعالى:

یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسى... (24) که البته باید بدانید این یکى از دو تفسیرى است که از این‏آیه شده است، و تفسیر دیگر آن است که بنى اسرائیل موسى‏علیه السلام را متهم به کشتن هارون کردند،و خداوند بوسیله‏اى‏او را از این اتهام تبرئه کرد،و این تفسیر را طبرسى(ره)و جمعى‏از علماء اهل سنت نیز در ذیل این آیه شریفه نقل کرده‏اندو از اینرو باید گفت،این تفسیر بى‏اشکالتر،و به ذهن‏نزدیکتر است از آن تفسیر و روایتى که براى انسان سؤال انگیزاست،و سئوالاتى را در ذهن خواننده مى‏آورد که بگوید:

آیا براى اثبات مردانگى و سلامت جسمى موسى علیه السلام راه‏دیگرى-جز این طریق زننده و زشت-وجود نداشت؟و حالا که‏قرار بود از طریق اعجاز و خرق عادت این مطلب براى‏بنى اسرائیل ثابت‏شود آیا هیچ راه محترمانه و مؤدبانه‏اى وجودنداشت جز این راه؟و سئوال اینکه مگر در معجزه شرط نیست که‏به درخواست پیامبرى انجام گیرد؟و در اینجا اگر به اجازه و درخواست موسى بود پس چرا آنچنان ناراحت‏شد که با چوب‏بدنبال سنگ مى‏دوید و بالاخره هم چند بار او را با عصا بزد؟...

و گناه آن سنگ چه بود که باید به خشم موسى گرفتار شود؟...

و سئوالهاى دیگرى که به ذهن هر خواننده‏اى خطور مى‏کندو پاسخ صحیحى هم نمى‏توان براى آن پیدا کرد؟

و در پایان این بحث این مطلب را هم بد نیست متذکر شویم‏که بنا بگفته برخى از نویسندگان معاصر بعید نیست که این‏افسانه زشت،یعنى افسانه برهنه شدن و کشف عورت انبیاء وپیمبران الهى،از کتاب‏هاى تحریف شده اهل کتاب در روایات‏اسلامى آمده و از آنها بدینجا سرایت کرده و بوسیله دروغپردازان‏رنگ و آبى هم گرفته است،زیرا در کتاب اشعیاء آمده است که‏وى سه سال تمام در میان مردم با پاى برهنه و بدن عریان راه‏مى‏رفت تا بمردم نشان دهد که پادشاه آشور بدینگونه مصریان رابه اسارت برد... (25) و در تکوین نهم قسمت(21)آمده که نوح پیغمبر شراب‏نوشید و مست‏شد آنگاه برهنه شد و... (26) و در صموئیل اولى-اصحاح 19 فقره 23/24 آمده که‏صموئیل آمد و ادعاى نبوت کرد و«نایوت‏»نیز بیامد و جامه خود را بیرون آورده و در پیش روى صموئیل قرار گرفت و هم چنان‏شب و روز برهنه در پیش روى او بود... (27)

پى‏نوشتها:

1-صحیح بخارى ج 1 ص 50 و ص 181-مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 295و 310...

2-باید دانست که معمولا عربهاى آنزمان قسمت پائین بدن خود را با(ازار)که‏بصورت لنگى بر کمر مى‏بستند مى‏پوشاندند و رسمشان نبوده که شلوار دوخته بپوشندچنانچه هنوز هم در میانشان این رسم هست.

3-سیره حلبیه ج 1 ص 142 و 122.

4-سیره ابن هشام ج 1 ص 183 و سیره ابن کثیر ج 1 ص 250،و نظیر این روایت‏داستان دیگرى نیز از آنحضرت نقل شده که در پایان این بحث‏خواهد آمد.

5-سیره نبویه ابن کثیر ج 1 ص 251.

6-قاموس الرجال ج 7 ص 147.

7-و 8-قاموس الرجال ج 6 ص 327،حیاة الامام الحسن ج 1 ص 87.

9-قاموس الرجال ج 6-ص 327.

10-تهذیب التهذیب ج 7-ص 263.

11-پاورقى سیره ابن هشام ج 1-ص 183-184.

12-الغدیر ج 9 ص 288 بنقل از فتح البارى ج 6-ص 450 و شرح المواهب ج 4ص 284.

13-الصحیح من السیره ج 1-ص 139.

14-نقل از شفاى قاضى عیاض ج 1 ص 95 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 214.

15-شرح ابن ابى الحدید ج 3-ط مصر-ص 253.

16-پیش از این در داستان حلف الفضول در پاورقى گفته شد که عبد الله بن جدعان‏یکى از ثروتمندان معروف مکه و سخاوتمندان آنزمان بوده که هر روز جمع بسیارى‏را اطعام مى‏کرد و درباره ثروتمند شدن او نیز قاضى دحلان در سیره خود(حاشیه سیره حلبیه ج 1-ص 99-100)داستانى نقل کرده که به افسانه شبیه‏تراست تا بیک داستان واقعى.

17-صحیح مسلم ج 1 ص 105.

18-فتح البارى ج 7 ص 9 سیره حلبیه ج 2 ص 37.

91-صحیح بخارى ج 5 ص 203،صحیح مسلم ج 7 ص 78.

20-الغدیر ج 9 ص 282 به بعد.

21-شفاى قاضى عیاض ج 1 ص 91.

22-سوره احزاب آیه 69.

23-صحیح بخارى-با شرح کرمانى-ج 14 ص 55.

24-سوره احزاب 69.

25 و 26 و 27-الصحیح من السیره ج 1 ص 143-144.

درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد دوم صفحه 92

رسولى محلاتى

منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :