انذار خویشان
کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 139
نویسنده: رسولى محلاتى
مورخین از شیعه و اهل سنت روایت کردهاند که چون آیه شریفه «و انذر عشیرتک الاقربین» نازل گردید رسول خدا(ص)خویشان نزدیک خود را از فرزندان عبد المطلب که در آن روز حدود چهل نفر یا بیشتر بودند به خانه خود و صرف غذا دعوت کرد و غذاى مختصرى را که معمولا خوراک چند نفر بیش نبود براى آنها تهیه کرد و چون افراد مزبور به خانه آن حضرت آمده و غذا را خوردند همگى را کفایت کرده و سیر شدند.
در این وقتبود که ابو لهب فریاد زد: براستى که محمد شما را جادو کرد!
رسول خدا(ص)که سخن او را شنید آن روز چیزى نگفت، و روز دیگر به على(ع)دستور داد به همان گونه میهمانى دیگرى ترتیب دهد و خویشان مزبور را به صرف غذا در خانه آن حضرت دعوت نماید و چون على(ع)دستور او را اجرا کرد و غذا صرف شد رسول خدا(ص)شروع به سخن کرده چنین فرمود:
«اى فرزندان عبد المطلب من در میان عرب کسى را سراغ ندارم که براى قوم خود بهتر از آنچه را من براى شما آوردهام آورده باشد، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را براى شما ارمغان آوردهام و آن چیزى است که خداى عز و جل مرا به ابلاغ و دعوت شما به آن مامور فرموده است و مرا به رسالت آن مبعوث داشته و بدانید که هر یک از شما به من ایمان آورده و در کارم مرا یارى کند و کمک دهد او برادر و وصى و وزیر من و جانشین پس از من در میان دیگران خواهد بود. . . »
و در حدیثى است که به دنبال این سخنان یا پیش از آن جمله دیگرى را نیز ضمیمه کرده فرمود:
«نشانه صدق گفتار(و معجزه)من نیز همین ماجرایى بود که مشاهده کردید چگونه با غذایى اندک همه شما سیر شدید، اکنون که این آیت و معجزه را مشاهده کردیددعوتم را بپذیرید و سخنم را بشنوید که اگر فرمانبردار شوید رستگار و سعادتمند خواهید شد. . . »
سخنان رسول خدا(ص)به پایان رسید ولى هیچ کدام از آنها جز على(ع)دعوت آن حضرت را اجابت نکرد و براى بیعتبا او از جاى برنخاست، تنها على - همان تربیتشده دامان آن حضرت - بود که از جا برخاست و آمادگى خود را براى ایمان به رسول خدا(ص)و یارى آن حضرت اطلاع داد، على(ع)در آن روز در سنین نوجوانى بود ولى همچون مردان نیرومند، با شهامتخاصى از جا برخاست و با گامهاى محکمى که برمىداشت پیش آمده عرض کرد:
اى رسول خدا من به تو ایمان آوردهام و آماده یارى تو در انجام این ماموریتى که بدان مبعوث گشتهاى مىباشم.
در بسیارى از روایات آمده که این جریان سه بار تکرار شد، یعنى پیغمبر بزرگوار اسلام تا سه بار سخنان خود را تکرار کرد و آنها را به ایمان آوردن به خدا و دین اسلام و یارى خود دعوت کرد و هیچ یک از آنها جز على(ع)دعوت او را نپذیرفت و تنها على بود که در هر سه بار برمىخاست و نزدیک مىآمد و ایمان خود را اظهار مىداشت، ولى هر بار رسول خدا(ص)بدو مىفرمود: بنشین، تا در بار سوم دستخود را پیش آورد و دست کوچک على را در دست گرفت و ایمان او را پذیرفت و بدین ترتیب از همان روز ویرا به معاونت و خلافتخویش انتخاب فرمود.
حالا سر اینکه در بار اول رسول خدا حاضر به پذیرفتن او نگردید و بار سوم او را پذیرفت - با اینکه مىدانست در آن مجلس جز على کسى دعوت او را نخواهد پذیرفت - چه بود؟خدا مىداند و شاید یکى از علل و جهات این بوده است که پیغمبر الهى با بینش خاصى که نسبتبه آینده داشت مىخواستبه مدعیان جانشینى او و غاصبان خلافت و حتى فرزندان عباس بن عبد المطلب نشان دهد که در آن روزهاى سخت و در آغاز کار که جز ایمان به خدا و پیغمبر او انگیزه دیگرى براى پذیرش اسلام در کار نبود کسى جز على(ع)مرد این میدان نبود و تنها او بود که تنها به خاطر ایمان و عشق به رسول خدا از جان و دل دعوتش را پذیرفت و بار اول و دوم او را بهنشستن و جلوس امر کرد تا در آینده اسلام، بنى عباس و دیگران نگویند: على در آن مجلس پیش دستى کرد و گرنه افراد دیگرى هم مانند عباس بودند که حاضر به پذیرفتن دعوت رسول خدا(ص) بودند و مىتوانستند این همه افتخار را نصیب خود سازند.
بارى على(ع)تنها کسى بود که از روى کمال ایمان و خلوص دعوت رسول خدا(ص)را پذیرفت و بى آنکه با کسى - حتى پدرش ابو طالب که در آن مجلس حاضر بود - مشورت کند و یا پروایى داشته باشد به رسول خدا ایمان آورد و فرمانروایى مسلمانان براى او پس از پیغمبر مسلم گردید و از همین رو بود که وقتى خویشان رسول خدا از آن مجلس برخاستند از روى تمسخر و استهزاء رو به ابو طالب کردند و گفتند:
محمد تو را مامور کرد تا از فرزندت اطاعت کنى و فرمان او را ببرى!
و همین جمله بهترین گواه استبر این که منظور رسول خدا همین معنى بوده و آنها نیز همین معنا را از سخنان رسول خدا(ص)فهمیدند.
و در حدیثى است که پس از اینکه على(ع)با آن حضرت بیعت کرد و دیگران دعوتش را نپذیرفتند، رسول خدا(ص)به وى فرمود: نزدیک بیا!
و چون على(ع)نزدیک رفتبدو گفت: دهانت را باز کن. على دهان خود را باز کرد رسول خدا(ص)قدرى از آب دهان خود را در دهان او ریخت و سپس میان شانهها و سینه على نیز از همان آب دهان خود پاشید!
ابو لهب که چنان دید به صورت اعتراض و تمسخر گفت: چه بد پاداشى به عموزاده خود دادى، او دعوت تو را پذیرفت و تو آب دهان به صورت و دهان او انداختى؟
پیغمبر(ص)فرمود: چنین نبود بلکه دهان و سینه او را از علم و حلم و فهم پر کردم!
کلمات کلیدی :