بشارتهای انبیای الهی درباره آمدن رسول خدا - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بشارتهای انبیای الهی درباره آمدن رسول خدا

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 9:11 عصر

کتاب: زندگانی حضرت محمد(ص) ص 42

نویسنده: رسولی محلاتی

از جمله این بشارتها آیه 14 و 15 از کتاب یهودا است که می‏گوید:

«لکن خنوخ‏«ادریس‏»که هفتم از آدم بود درباره همین اشخاص خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داوری نماید و جمیع بی دینان را ملزم سازد و بر همه کارهای بی دینی که ایشان کردند و بر تمامی سخنان زشت که گناهکاران بی دین به خلاف او گفتند. . . »

که ده هزار مقدس فقط با رسول خدا(ص)تطبیق می‏کند که در داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلب که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسی(ع)نوشته شده. (1)

و از آن جمله در سفر تثنیه، باب 33، آیه 2 چنین آمده:

«و گفت‏خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوی آنها و درخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از راستش با یک قانون آتشین. . . »

که طبق تحقیق جغرافی دانان منظور از«پاران‏» - یا فاران - مکه است، و ده هزار مقدس نیز چنانکه قبلا گفته شد فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا(ص)است.

و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا: 16، 17، 25، 26 چنین است:

«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید، و من از پدر خواهم خواست و او دیگری را که فارقلیط است‏به شما خواهد داد که همیشه با شما خواهد بود، خلاصه حقیقتی که جهان آن را نتواند پذیرفت زیرا که آن را نمی‏بیند و نمی‏شناسد، اما شماآن را می‏شناسید زیرا که با شما می‏ماند و در شما خواهد بود - اینها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که او را پدر به اسم من می‏فرستد او همه چیز را به شما تعلیم دهد و هر آنچه گفتم به یاد آورد».

که بر طبق تحقیق کلمه‏«فارقلیط‏»که ترجمه عربی‏«پریکلیتوس‏»است‏به معنای‏«احمد»است و مترجمین اناجیل از روی عمد یا اشتباه آن را به‏«تسلی دهنده‏»ترجمه کرده‏اند.

و در فصل پانزدهم: 26 چنین است:

«لیکن وقتی فارقلیط که من او را از جانب پدر می‏فرستم و او روح راستی است که از جانب پدر عمل می‏کند و نسبت‏به من گواهی خواهد داد».

و در فصل شانزدهم: 7، 12، 13، 14 چنین است:

«و من به شما راست می‏گویم که رفتن من برای شما مفید است، زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما می‏فرستم اکنون بسی چیزها دارم که به شما بگویم لیکن طاقت تحمل ندارید، اما چون آن خلاصه حقیقت‏بیاید او شما را به هر حقیقتی هدایت‏خواهد کرد، زیرا او از پیش خود تکلم نمی‏کند بلکه آنچه می‏شنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد. . . »

و سخنان دیگری که از پیغمبران گذشته به ما رسیده و در کتابها ضبط است و چون نقل تمامی آنها از وضع نگارش تاریخ خارج است از این رو تحقیق بیشتر را در این باره به عهده خواننده محترم می‏گذاریم و به همین مقدار در اینجا اکتفا نموده و قسمتهایی از سخنان دانشمندان و کاهنان و پیشگوییهای آنان که قبل از تولد رسول خدا(ص)کرده‏اند نقل کرده به دنبال گفتار قبل خود باز می‏گردیم.

پیشگویی‏ها و سخنان کاهنان

ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود می‏نویسد (2) : ربیعة بن نصر که یکی ازپادشاهان یمن بود خواب وحشتناکی دید و برای دانستن تعبیر آن تمامی کاهنان و منجمان را به دربار خویش احضار کرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.

آنها گفتند: خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟

ربیعه در جواب گفت: من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولی اگر یکی از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.

یکی از آنها گفت: چنین شخصی را که پادشاه می‏خواهد فقط دو نفر هستند یکی سطیح و دیگری شق که این دو کاهن می‏توانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.

ربیعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد، سطیح قبل از شق به دربار ربیعه آمد و چون پادشاه جریان خواب خود را بدو گفت، سطیح گفت: آری در خواب گلوله آتشی را دیدی که از تاریکی بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جانداری را در کام خود فروبرد!

ربیعه گفت: درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟

سطیح اظهار داشت: سوگند به هر جانداری که در این سرزمین زندگی می‏کند که مردم حبشه به سرزمین شما فرود آیند و آن را بگیرند.

پادشاه با وحشت پرسید: این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت‏یاپس از آن؟

سطیح گفت: نه، پس از سلطنت تو خواهد بود.

ربیعه پرسید: آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت‏یا منقطع می‏شود!

گفت: نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع می‏شود!

پرسید: سلطنت آنها به دست چه کسی از بین می‏رود؟

گفت: به دست مردی به نام ارم بن ذی یزن که از مملکت عدن بیرون خواهد آمد.

پرسید: آیا سلطنت ارم بن ذی یزن دوام خواهد یافت؟

گفت: نه آن هم منقرض خواهد شد.

پرسید: به دست چه کسی؟گفت: به دست پیغمبری پاکیزه که از جانب خدا بدو وحی می‏شود.

پرسید: آن پیغمبر از چه قبیله‏ای خواهد بود؟

گفت: مردی است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهی این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان او خواهد بود.

ربیعه پرسید: مگر این جهان پایانی دارد؟

گفت: آری پایان این جهان آن روزی است که اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.

ربیعه گفت: آیا آنچه گفتی خواهد شد؟

سطیح پاسخ داد: آری سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.

پس از این سخنان شق نیز به دربار ربیعه آمد و او نیز سخنانی نظیر گفتار«سطیح‏»گفت و همین جریان موجب شد تا ربیعه در صدد کوچ کردن به سرزمین عراق برآید و به شاپور - پادشاه فارس - نامه‏ای نوشت و از وی خواست تا او و فرزندانش را در جای مناسبی در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین‏«حیره‏»را - که در نزدیکی کوفه بوده - برای سکونت آنها در نظر گرفت و ایشان را بدانجا منتقل کرد، و نعمان بن منذر - فرمانروای مشهور حیره - از فرزندان ربیعه بن نصر است.

و نیز داستان دیگری از تبع نقل می‏کند و خلاصه‏اش این است که می‏گوید: تبع پادشاه دیگر یمن به مردم شهر یثرب خشم کرد و در صدد ویرانی آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همین منظور لشکری گران فراهم کرد و به یثرب آمد.

مردم یثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانکه نزد انصار مدینه معروف است، مردم روزها با تبع و لشکریانش جنگ می‏کردند و چون شب می‏شد برای تبع و لشکریانش به خاطر اینکه میهمان و وارد بر ایشان بودند خرما و آذوقه می‏فرستادند و بدین وسیله از آنها پذیرایی می‏کردند.

مدتی بر این منوال گذشت تا روزی دو تن از احبار و دانشمندان یهود از بنی قریظه به نزد تبع رفته و بدو گفتند: فکر ویرانی این شهر را از سر دور کن و از این تصمیم‏انصراف حاصل نما، و اگر در این کار اصرار ورزی و پافشاری کنی نیروی غیبی جلوی این کار تو را خواهد گرفت و ما ترس آن را داریم که به عقوبت این عمل گرفتار شوی.

تبع پرسید: چرا؟

گفتند: برای آنکه این شهر هجرتگاه پیغمبری است که از حرم قریش(یعنی مکه معظمه) بیرون آید، و این شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.

تبع که این سخن را شنید دانست که آن دو بیهوده نمی‏گویند و از روی علم و اطلاع و خبرهایی که از کتابها دارند این سخن را می‏گویند و به همین سبب از ویرانی شهر یثرب منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تاثیر کرد. و در کتاب اکمال صدوق(ره)است که تبع در این باره اشعاری نیز سرود که از آن جمله است:

حتی اتانی من قریظة عالم

حبر لعمرک فی الیهود مسدد

قال ازدجر عن قریة محجوبة

لنبی مکة من قریش مهتد

فعفوت عنهم عفو غیر مثرب

و ترکتهم لعقاب یوم سرمد

و ترکتها لله ارجو عفوه

یوم الحساب من الحمیم الموقد

و در پاره‏ای از روایات نیز آمده است که رسول خدا(ص)فرمود: تبع را دشنام نگویید زیرا او مسلمان شد و ایمان آورد.

و در روایتی که صدوق(ره)از امام صادق(ع)روایت کرده آن حضرت فرمود: تبع به اوس و خزرج(ساکنان شهر مدینه)گفت: در این شهر بمانید تا این پیغمبر بیرون آید، و من نیز اگر زمان او را درک کنم کمر به خدمت او خواهم بست و به یاری او خواهم شتافت.

و از آن جمله زید بن عمرو بن نفیل بود که سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص)در سرزمین حجاز می‏زیست و به جستجوی دین حنیف ابراهیم بود، و از آیین یهود و دیگر آیینهای آن زمان پیروی نمی‏کرد و با بت پرستان مبارزه می‏نمود، و از ذبیحه آنان نمی‏خورد.

و از اشعار اوست که می‏گوید: اربا واحدا ام الف رب

ادین اذا تقسمت الامور

عزلت اللات و العزی جمیعا

کذلک یفعل الجلد الصبور

عامر بن ربیعه گوید: وقتی مرا دید به من گفت: ای عامر من از رفتار قوم خود بیزارم و پیرو دین ابراهیم و معبود او و اسماعیل هستم و آنها رو به این خانه نماز می‏گزاردند، و من چشم به راه ظهور پیغمبری هستم از فرزندان اسماعیل و گمان ندارم او را درک کنم اما از هم اکنون من بدو ایمان دارم و او را تصدیق کرده و گواهی می‏دهم که او پیغمبر است، و اگر عمر تو طولانی شد و او را دیدار کردی سلام مرا بدو برسان.

عامر گفت: چون رسول خدا(ص)به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زید را برای آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت برای او طلب رحمت از خدا کرد، و پاسخ سلامش را داد و فرمود: او را در بهشت دیدم که پیروزمندانه گام بر می‏داشت.

و دیگر از کسانی که سالها قبل از ولادت رسول خدا(ص)از آمدن آن حضرت خبر می‏داد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت قس بن ساعده است که از بزرگان مسیحیت و از بلغاء عرب است که در بلاغت‏به وی مثل می‏زنند، و بیشتر عمر خود را به صورت رهبانیت دور از مردم و در بیابانها به سر می‏برد.

وی از حکمای عرب و از معمرین آنهاست که چنانکه در برخی از تواریخ ذکر شده ششصد سال عمر کرد و کسی بود که شمعون صفا و لوقا و یوحنا را درک کرد و از آنها فقه و حکمت آموخت و زمان رسول خدا(ص)را نیز درک کرد ولی قبل از بعثت آن بزرگوار از دنیا رفت. و رسول خدا درباره‏اش می‏فرمود:

«رحم الله قسا یحشر یوم القیامة امة واحدة‏»

[خدا رحمت کند قس را که در روز قیامت‏به صورت یک امت تنها محشور می‏گردد. ]

شیخ مفید(ره)و دیگران روایت کرده‏اند که وی در«سوق عکاظ‏»عربها را مخاطب‏قرار داده و بدانها می‏گفت:

«یقسم بالله قس بن ساعدة قسما برا لا اثم فیه ما لله علی الارض دین احب الیه من دین قد اظلکم زمانه و ادرککم اوانه، طوبی لمن ادرک صاحبه فبایعه و ویل لمن ادرکه ففارقه‏».

[قس بن ساعده به خدای یگانه سوگند می‏خورد سوگندی محکم که گناهی در آن نیست که در روی زمین آیینی وجود ندارد که نزد خدا محبوبتر باشد از آیینی که زمان ظهورش بر سر شما سایه افکنده(و نزدیک گشته)و وقت آن شما را درک نموده، خوشا به حال کسی که صاحب آن دین و آیین را درک کند و با او بیعت کند و وای به حال کسی که او را درک کند و از وی کناره گیرد. ]

و بارها اتفاق افتاد که رسول خدا(ص)از افراد قبیله‏«ایاد»حالات قس بن ساعده و سخنان حکمت آمیز و اشعار او را جویا می‏شد، و آنان نیز کم و بیش هر چه دیده و یا شنیده بودند برای آن حضرت نقل می‏کردند.

و کراجکی در کتاب کنز الفواید از مرد عربی که برای رسول خدا(ص)روایت کرده نقل می‏کند که وی گفت: هنگامی برای پیدا کردن شتری که از من گم شده بود در بیابانها گردش می‏کردم بناگاه قس بن ساعده را مشاهده کردم که در میان دو قبر ایستاده و نماز می‏خواند، و چون از نمازش فراغت‏یافت از وی پرسیدم این دو قبر از کیست؟ پاسخ داد:

اینها قبر دو تن از برادران من است که خدای یگانه را با من در اینجا پرستش می‏کردند و اینک از دنیا رفته‏اند و من بر سر قبر این دو خدای را پرستش می‏کنم تا وقتی که بدانها ملحق شوم آن گاه به آن دو قبر رو کرد و گریان شده اشعاری گفت، و پس از اینکه اشعارش پایان یافت‏بدو گفتم:

چرا به نزد قوم خود نمی‏روی و در خوبی و بدی آنها شرکت نمی‏جویی؟گفت: مادر بر عزایت‏بگرید ندانسته‏ای که فرزندان اسماعیل دین پدرشان را واگذارده و از بتان پیروی نموده و آنها را بزرگ دانسته‏اند!

پرسیدم: این نمازی را که می‏خوانی چیست؟

پاسخ داد: برای خدای آسمانها می‏گزارم.

از او سؤال کردم: مگر آسمانها هم خدایی دارد، و بجز لات و عزی خدایی هست؟دیدم حالش دگرگون شد و به خشم درآمده گفت: ای برادر ایادی از من دور شو که براستی از برای آسمانها خدایی است که آن را آفریده و به ستارگان زیور داده و به ماه تابان نورانیش کرده. شبش را تار و روزش را تابناک و آشکار نموده و بزودی از سوی مکه همگان را مشمول رحمت عامه‏اش قرار خواهد داد، به وسیله مردی تابناک از فرزندان لوی بن غالب که نامش: محمد، است و او مردم را به کلمه اخلاص دعوت می‏کند، و من گمان ندارم او را درک کنم، و اگر او را می‏دیدم دست‏خویش را - به عنوان بیعت و تصدیق - در دستش می‏نهادم و به هر کجا که می‏رفت‏به همراه او می‏رفتم. . .

و در حدیثی که مفید(ره)از ابن عباس روایت کرده این گونه است که مرد عرب گفت: یا رسول الله من از قس چیز عجیبی مشاهده کردم!حضرت فرمود: چه دیدی؟

عرض کرد: روزی در یکی از کوههای نزدیک خود که نامش سمعان بود می‏رفتم و آن روز بسیار گرم و سوزانی بود ناگاه قس بن ساعده را دیدم که در زیر درختی نشسته و پیش رویش چشمه آبی است و اطراف او را درندگان زیادی گرفته‏اند و می‏خواهند از آن چشمه آب بخورند و مشاهده کردم که یکی از آن درندگان به سر دیگری فریاد زد و در این وقت‏«قس‏»را دیدم که دست‏خود بر آن درنده زده گفت: صبر کن تا رفیقت که پیش از تو آمده آب بیاشامد آن گاه نوبت توست!

من که چنان دیدم سخت وحشت کرده و ترسیدم، «قس‏»متوجه من شده گفت: نترس که تو را صدمه نخواهند زد، در این وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد که در میان آنها مکانی برای نماز و عبادت ساخته شده بود.

از او پرسیدم: این دو قبر چیست؟

و همچنان که در روایت قبلی بود پاسخ مرا داد، تا به آخر حدیث. . .

و بلکه در پاره‏ای از روایات است که از اوصیای رسول خدا و امامان بعد از آن حضرت نیز خبر داد و این اشعار از اوست که می‏گوید:

اقسم قس قسما لیس به مکتتما

لو عاش الفی سنة لم یلق منها ساما

حتی یلاقی احمدا و النقباء الحکما

هم اوصیاء احمد، اکرم من تحت السما

یعمی العباد عنهم و هم جلاء للعمی

لیس بناس ذکرهم حتی احل الرجما

و نیز از او نقل شده:

تخلف المقدار منهم عصبة

بصفین و فی یوم الجمل

و الزم الثار الحسین بعده

و احتشدوا علی ابنه حتی قتل

و این بود قسمتی از بشارتهای حکما و دانشمندان، که اگر می‏خواستیم تمامی آنها را که در تواریخ و کتابها مضبوط است نقل کنیم از وضع نگارش این کتاب خارج می‏شدیم، و لذا به همین اندازه اکتفا می‏شود و البته در ضمن احوالات رسول خدا(ص) نیز مقداری از این بشارتها که از احبار و دانشمندان یهود و نصاری نقل شده خواهد آمد، مانند آنچه از بحیراء راهب، و یا سلمان فارسی و دیگران روایت‏شده که ان شاء الله در صفحات آینده خواهید خواند.

و در اینجا با چند بیت از قصیده معروف ادیب الممالک فراهانی که در این باره سروده است این فصل را خاتمه می‏دهیم.

مطلع قصیده که در ولادت حضرت رسول(ص)سروده و با فصل گذشته و آینده نیز مناسب می‏باشد این است که می‏گوید:

برخیز شتربانا بربند کجاوه

کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه

در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه

و ز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر بشتاب اندر از رود سماوه

در دیده من بنگر دریاچه ساوه

و ز سینه‏ام آتشکده فارس نمودار

تا آنکه گوید:

با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید

کاری که تو می‏خواهی از فیل نیاید

رو تا به سرت طیر ابابیل نیاید

بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید

تا دشمن تو محبط جبریل نیاید

تاکید تو در مورد تضلیل نیاید

تا صاحب خانه نرساند به تو آزار

زنهار بترس از غضب صاحب خانه

بسپار بزودی شتر سبط کنانه

برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه

بنویس به نجاشی اوضاع، شبانه

آگاه کنش از بد اطوار زمانه

و ز طیر ابابیل یکی بر بنشانه

کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار

تا آنجا که درباره ولادت آن حضرت گوید:

این است که ساسان به دساتیر خبر داد

جاماسب به روز سوم تیر خبر داد

بر بابک بر نا پدر پیر خبر داد

بودا به صنم خانه کشمیر خبر داد

مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد

وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد

ربیون گفتند و نیوشیدند احبار

از شق و سطیح این سخنان پرس زمانی

تا بر تو بیان سازند اسرار نهانی

گر خواب انوشروان تعبیر ندانی

از کنگره کاخش تفسیر توانی

بر عبد مسیح این سخنان گر برسانی

آرد به مدائن درت از شام نشانی

بر آیت میلاد نبی سید مختار

فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد

مولای زمان مهتر صاحبدل امجد

آن سید مسعود و خداوند مؤید

پیغمبر محمود ابو القاسم احمد

وصفش نتوان گفت‏به هفتاد مجلد

این بس که خدا گوید«ما کان محمد»

بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار

اندر کف او باشد از غیب مفاتیح

و اندر رخ او تابد از نور مصابیح

خاک کف پایش به فلک دارد ترجیح

نوش لب لعلش به روان سازد تفریح

قدرش ملک العرش به ما ساخته تصریح

وین معجزه‏اش بس که همی خواند تسبیح

سنگی که ببوسد کف آن دست گهربار

ای لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را

وی ساخته شیرین کلمات تو شکر را

شیروی به امر تو درد ناف پدر را

انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را

تقدیر به میدان تو افکنده سپر را

و آهوی ختن نافه کند خون جگر را

تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار

موسی ز ظهور تو خبر داد به یوشع

ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع

شامول به یثرب شده از جانب تبع

تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع

ای از رخ دادار بر انداخته برقع

بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع

در دست تو بسپرده قضا صارم بتار

پی‏نوشت‏ها:

1. برای تحقیق و بحث‏بیشتر درباره معنای این کلمات و تطبیق آن با رسول خدا(ص)به کتاب اثبات نبوت - یا راه سعادت - تالیف استاد فقید حاج میرزا ابو الحسن شعرانی رحمة الله علیه مراجعه شود. و همچنین در کلمات آینده و تحقیق در معنای فارقلیط و غیره به همان کتاب رجوع شود.

2. آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کرده‏ایم تلخیص شده است.

منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :