درد و دل
برای جلوگیری از برداشت نادرست
مطلبی رو که میخونید نوشته یک بزرگتر نیست، نوشته یک آدم متاهل یا مادری تشنه احترام و محبت هم نیست و من نمیخوام به نفع خودم از این چند گروه طرفداری کنم. من نه سیاسی هستم نه کهنه پرست، جوانی هستم که زندگیم در دوران بعد از انقلاب شکل گرفته و اگر به گذشته برمیگردم منظورم همین بیست و چند سال گذشته است. بیست سال در مقابل جریانهایی که برای از بین بردن فرهنگ ایرانی به وجود آمده و موفق شده، زمان کوتاهیه و نشان دهنده ضعف شخصیتی ما جوانهاست که اجازه داده ایم این بلا به سرمان بیاید.
اصل مطلب
مدتی است که میخوام از خصوصیات بارز و مثبت ایرانیان بنویسم و بگم که ما ایرانیها آنقدرها هم بد نیستیم، هنرمان فقط کلاهبرداری و پشت هم اندازی نیست ... ما به فرهنگ، سنتها و خانواده خودمون احترام میگذاریم، مهمان نوازیم، هوای همدیگر رو داریم، بزرگترها رو روی سرمون جا میدیم، صاف و ساده ایم، علم برایمان بهتر از ثروت است و ...
ولی نه، ظاهرا این موارد در گذشته وجود داشته اند و حالا شاید در تک و توک آدمهایی چیزکی از آن باقی باشد. حالا دیگر احترام به مادر یعنی بچه ننه بودن، احترام به پدر یعنی پاچه خاری، کسی که به همسرش احترام بگذارد زن ذلیل و شوهر ندیده خطاب میشود و اگر کسی دلش به حال مردم بسوزد کاسه داغتر از آش است. چرا؟ چرا ما اجازه میدهیم کلمات، نیت قلبی آدمها را خدشه دار کنند؟ چرا اگر کسی دنبال دزد کیف خانمی بدود، به خودمان یا به نفر بغل دستیمان میگوییم : حتما خانمه خوشگل بوده! آخه این روزا که کسی بیخود دنبال دزد کیف مردم نمیره ...
حسن بزرگ ما ایرانی ها
فکر میکنم ما ایرانیها یک حسن بزرگ داشتیم و آن حسن خلق بود، اشتباه نکنید، این چیز کمی نیست. حسن خلق طیف بزرگی را، از مردم داری و مهمان نوازی تا بذله گویی و گذشت و همیاری در برمیگیرد.
یادم میآید یک روز سوار اتوبوس شلوغی که آن موقع (12-10 سال پیش) زنانه مردانه نبود شده بودم. جوانی مزاحم خانمی شده بود و خانم از راننده خواست که توقف کند، لرزش صدای او کافی بود که نه تنها راننده محکم پایش را روی ترمز بکوبد که تمام مسافران هم برای دفاع از آن خانم پیاده شوند. آنها برایش تاکسی گرفتند و حق جوانک مزاحم را هم کف دستش گذاشتند. حالا اگر جلوی چشم ما جوانکی سر کسی را هم ببرد، وقت نداریم یا حوصله نداریم که بیخود دخالت کنیم و درگیر شویم.
از بین بردن وجوه مثبت
از طرف دیگر، عده ای دانسته یا ندانسته با ساختن برنامه های تلویزیونی یا رادیویی یا نوشتن در مطبوعات وجوه مثبت آدمها را از بین میبرند. علاوه بر اصطلاحات و جملات قصاری که بین همه باب شده اند، آداب و رسوم خانوادگی هم زیر سوال رفته است. همبستگی و احترام در خانواده یا آنقدر مسخره و دست و پا گیر عنوان میشود که اصلا تمام حسن خود را از دست میدهد و یا اگر هم به عنوان یک جنبه مثبت به آن پرداخته شود، ظاهرا فقط در خانه های قدیمی با حوض و پنج دری وجود دارد و آپارتمان نشینهای مرفه از آن بیخبرند. مرد خانه باید "پدر سالار" باشد تا به حرفش گوش کنند و خانم خانه اگر چادر به کمر نبندد و مدام نگوید مادر... از مادر بودن بویی نبرده است.
دایی جان ناپلئون
سریال دایی جان ناپلئون را به یاد دارید؟ بچه های داستان علاوه بر این که بزرگترها را دست میانداختند (که همه ما این کار را کرده ایم) همانقدر و بلکه بیشتر ازشان میترسیدند و حساب میبردند. وقتی دایی جان که همه میدانستیم کمی خل است، با آن دست لرزان به طرف خانه اشاره میکرد و میگفت : "شما.... منزل" همه ما میخواستیم از ترس برگردیم خانه و یک جایی قایم شویم.
کارت دعوت نفرستاده بودم که!
حالا این جوانک ابرو برداشته و بی هنر خانواده است که تو روی پدرش ایستاده و میگوید : "مگه براتون کارت دعوت فرستاده بودم، میخواستین منو نیارین"، همین جمله دلخراش که اتفاقا کلی طرفدار هم دارد و چنین جمله ها و طرز فکرها ی مشابه آن هستند که فاصله افراد خانواده را بیشتر و بیشتر میکنند. کسی که با نزدیکترین کسانش احساس بیگانگی کند، با همسایه و همکار و هم محلی اش دیگر چه خواهد کرد؟
تمام این جریانات که من فقط به یکی دوتای آنها اشاره ای داشتم ، ما را به سوی همان فاجعه ای میکشاند که باید از آن بپرهیزیم، سیاست خطرناکی که با جدا کردن آدمها از همدیگر میتواند تک تک آنها را حریف باشد. چرا اجازه میدهیم به همین سادگی اتحاد و هم بستگیمان، احترام به سنتها و پدر و مادر و همه سرمایه معنویمان را بگیرند و به جایش "هیچ" تحویلمان دهند؟ میدانم که زمانه و نیاز های آدمهایش عوض شده، اما نیاز به عشق و محبت هرگز با تکنولوژی و وسایل فوق مدرن ارضا نمیشود.
دیدن چهره مهربان یک همشهری که به تو لبخند میزند، میتواند تمام روزت را آفتابی کند ... و ما این آفتاب را از یکدیگر دریغ میکنیم.
از سایت خوب و مفیدتان ممنون هستم و امیدوارم همیشه با بقیه سایت ها متفاوت باشید.
(این مطلب در تاریخ 07/11/83 برای ما ارسال شده است)
لینک منبع.http://www.farya.com
کلمات کلیدی :