اسلام - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حلف الفضول

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 3:40 عصر

قبل از اسلام در میان اعراب و سران برخى از قبائل‏پیمانهائى بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف ازاین پیمانها عموما جلوگیرى از بى‏نظمى و اغتشاش و مقاومت دربرابر دشمنان قریش و حمایت از خانه کعبه و اهداف دیگرى‏بود،که از جمله آنها است‏«حلف المطیبین‏»و«حلف اللعقة‏»که در سبب نامگذارى آنها نیز به این نامها سخنانى گفته‏اند. (1)

و از جمله این پیمانها که طبق روایات رسیده،اسلام نیز آنراامضاء کرده و بعنوان پیمان مقدسى از آن یاد شده‏«حلف‏الفضول‏»است که بشرحى که ذیلا خواهیم گفت‏براى‏جلوگیرى از ظلم و تعدى زورگویان و بمنظور دفاع از3 ستمدیدگان بسته شد،و چون این پیمان در هدف مشابه پیمان‏دیگرى بوده که سالها قبل از آن بوسیله‏«جرهمیان‏»بسته شد وانعقاد آن بوسیله چند نفر بوده که نام همگى آنها«فضل‏»یافضیل بوده(یعنى فضل بن فضاله و فضل بن وداعه و فضیل بن‏حارث و یا بگفته بعضى:فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه وفضل بن بضاعه) (2) بدین جهت‏به این پیمان نیز«حلف الفضول‏»گفتند،و برخى نیز در وجه تسمیه و این نامگذارى وجوه دیگرى‏گفته‏اند که جاى ذکر آن نیست (3) پیمان مزبور پس از جنگ‏هاى فجار و در بیست‏سالگى عمررسول خدا و در خانه عبد الله بن جدعان انجام پذیرفت (4) ،و ازرسول خدا(ص)روایت‏شده که پس از بعثت مى‏فرمود:

«لقد شهدت فی دار عبد الله بن جدعان حلفا ما احب ان لی‏به حمر النعم و لو ادعى به فی الاسلام لاجبت‏» (5) براستى که در خانه عبد الله بن جدعان شاهد پیمانى بودم که خوش ندارم آنرا با هیچ چیز دیگر مبادله کنم،و اگر در اسلام نیزمرا بدان دعوت کنند اجابت‏خواهم کرد و مى‏پذیرم.

و ماجرا-چنانچه گفته‏اند-از اینجا شروع شد که مردى ازقبیله‏«زبید»و یا قبائل دیگر حجاز (6) بمکه آمد و مالى را به‏عاص بن وائل سهمى فروخت،و هنگامى که بسراغ پول آن رفت‏عاص بن وائل از پرداخت آن خوددارى کرد و مرد زبیدى را ازنزد خود راند.

مرد زبیدى بنزد جمعى از سران قریش رفت-و بگفته‏برخى بنزد افرادى که پیمان‏«لعقه‏»را منعقد کرده بودند رفت-واز آنها براى گرفتن حق خود استمداد کرد،ولى آنها پاسخى به‏او نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند.

مرد زبیدى که چنان دید بر فراز کوه ابى قبیس-که مشرف‏به شهر مکه و خانه کعبه بود-رفت و بوسیله این دو بیت فریادمظلومانه و ستمى را که به او شده بود بگوش مردم مکه و اشراف‏شهر رسانده چنین گفت:

یا آل فهر لمظلوم بضاعته×ببطن مکة نائی الدار و القفرو محرم اشعث لم یقض عمرته×یا للرجال و بین الحجر و الحجران الحرام لمن تمت کرامته×و لا حرام لثوب الفاجر الغدریعنى-اى خاندان‏«فهر» (7) برسید بداد ستمدیده‏اى که دروسط شهر مکه کالایش را به ستم برده‏اند و دستش از خانه وکسان دور است،و اى مردان برسید به داد محرمى ژولیده که‏هنوز عمره‏اش را بجاى نیاورده و میان حجر(اسماعیل)و حجرالاسود گرفتار است.براستى که حرمت و احترام براى آنکسى‏است که در بزرگوارى تمام باشد،و دو جامه فریبکار احترامى‏ندارد.و بر طبق نقل دیگرى شخصى که کالاى او را خریده وپولش را نداده بود امیة بن خلف بود و شعرى که گفت این بود:

یال قصی کیف هذا فی الحرم؟و حرمة البیت و اخلاق الکرم؟

اظلم لا یمنع منى من ظلم-اى خاندان‏«قصى‏»این چه نا امنى و زندگى ظالمانه‏اى‏است در حرم امن خدا؟و این چه حرمتى است که براى خانه‏خدا نگاه داشته‏اید و چه اخلاق پسندیده‏اى؟که بمن ستم مى‏شود و کسى نیست که از من دفع ظلم کرده و جلوى ستم رابگیرد؟

و بهر صورت،گفته‏اند:این فریاد مظلومانه که در شهر مکه‏طنین افکند،زبیر بن عبد المطلب-عموى رسول خدا(ص) -ازجا حرکت کرده گفت:این فریاد را نمى‏توان نشنیده گرفت،وبسراغ بزرگان قبائل قریش رفت،و توانست قبائل زیر یعنى‏بنى هاشم و بنى زهره و بنى تیم بن مره و بنى حارث بن فهر را باخود همراه کند و در خانه عبد الله بن جدعان (8) اجتماع کرده و درآنجا پیمان‏«حلف الفضول‏»را منعقد ساخته،و دستهاى خود رابه نشانه تعهد در برابر پیمان در آب زمزم فرو بردند و بمضمون زیرپیمان بستند که:

«لا یظلم غریب و لا غیره،و لئن یؤخذ للمظلوم من الظالم‏»-نباید به هیچ شخص غریب یا غیر غریبى ستم شود،و بایدحق مظلوم از ظالم گرفته شود!و بدنبال این پیمان بنزد عاص بن‏وائل رفته،و حق مرد زبیدى را از او گرفته و به آن مرد دادند.

دست تحریف

از آنجا که این پیمان مقدس در آنروز توانست جلوى ظلم وستم یک قلدر زورگو را در مکه بگیرد،و در روزهاى بعد از آن‏نیز در مسیر تاریخ قریش-بشرحى که در ذیل خواهد آمد-بازهم توانست جلوى ظلمهاى دیگرى را نظیر آنچه ذشت‏بگیرد،وموجب قداست و احترام این پیمان شود،تحریف کنندگان تاریخ‏اسلام یعنى بنى امیه که پیوسته مى‏کوشیدند براى چهره بى‏آبروى‏خود آبروئى تحصیل کنند،و متاسفانه بخاطر امکاناتى که دردست داشتند و حدود هشتاد سال خلافت اسلام را به غصب وزور تصاحب کرده و بلندگوى اسلام اموى بودند.و بخاطرنداشتن تقوى و ایمان از انجام هیچ جنایتى براى رسیدن بهدف‏خود یعنى ریاست و حکومت‏براى خود و بدنام کردن رقباى خودیعنى بنى هاشم پروا نداشتند،و چنانچه در قسمت‏هاى نخست‏بحث ما گذشت‏شواهد زیادى نیز از تاریخ براى اینمطلب‏داریم....

در اینجا نیز جیره خواران خود یعنى امثال ابو هریره را وادارکرده تا با جعل حدیث نام بنى امیه و ابو سفیان را نیز جزء شرکت‏کنندگان و بلکه پرچمداران این پیمان ذکر کنند،و بدینوسیله‏این گرگان درنده و ستمکاران معروف تاریخ را-که در ظلم و ستم ضرب المثل هستند-حامیان مظلوم و دشمنان ظالم معرفى‏کنند...و در مقابل این جنایت تاریخى چند درهم پول سیاه‏بى ارزش دریافت کنند.

و بلکه برخى از این حدیث‏سازان نام عباس بن عبد المطلب‏را نیز جزء قیام کنندگان براى گرفتن حق مظلومان و دعوت‏کنندگان سران قریش در حلف الفضول ذکر کرده‏اند که بخوبى‏دست تحریف در آن آشکار و انگیزه این تحریف نیز همان‏کیسه‏هاى زر و آش و پلوهائى بوده که به شکم این‏بازرگانان حدیث مى‏ریختند تا بدین وسیله بلکه بتوانند رقباى‏دیگر خود را در خلافت از میدان خارج کرده و خود را وارث‏بلا منازع رسول خدا و دستاوردهاى اسلام معرفى کنند.. ..

وگرنه کسى نیست از اینان بپرسد آخر مگر عباس بن‏عبد المطلب که یکى دو سال از رسول خدا کوچکتر بوده درآنزمان چند سال داشته که چنین قدرت و نفوذى داشته باشد که‏بتواند سران قریش را براى عقد پیمانى به این مهمى دعوت کرده‏و بتواند حق مظلومى را از ظالمى همچون عاص بن وائل سهمى یاامیه بن خلف جمحى بگیرد!؟...

و یا مگر فراموش کرده‏اند که عاص بن وائل سهمى هم‏پیمان بنى امیه بوده و ابو سفیان اموی هیچگاه بر ضد هم پیمان متنفذى همچون عاص بن وائل سهمى قیام نخواهد کرد و پیمانى‏علیه او امضاء نخواهد کرد؟!....-مگر اینکه بگوئیم دروغگوکم حافظه مى‏شود-!

و بهتر است داستان این تحریف را از زبان تاریخ بشنویدابن هشام در سیره خود از ابن اسحاق روایت کرده که وى ازشخصى بنام محمد بن ابراهیم بن حارث تیمى نقل کرده که‏گوید:

محمد بن جبیر بن مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف-که‏داناترین مرد قریش در زمان خود بود- (9) پس از قتل عبد الله بن زبیربنزد عبد الملک بن مروان اموى رفت و مردم نیز نزد عبد الملک‏گرد آمده بودند و چون بنزد وى آمد عبد الملک بدو گفت:اى‏ابا سعید آیا ما و شما در حلف الفضول نبودیم؟

محمد بن جبیر-شما بهتر مى‏دانید!

عبد الملک-اى ابا سعید حق مطلب را در اینباره بمن بگو!

محمد بن جبیر-نه بخدا سوگند ما و شما در حلف الفضول نبودیم!

عبد الملک-راست گفتى!

حلف الفضول در مسیر تاریخ

اینرا هم بد نیست‏بدانید که کاربرد این پیمان مقدس واهمیت آن بقدرى بود که پس از انعقاد آن نیز در طول تاریخ بارهامورد استفاده قرار گرفت و همچون پتکى بر سر ستمگران‏و زور گویان فرود آمده و جلوى تجاوز و تعدیها را مى‏گرفت وهمچون سد محکمى در برابر قلدرهاى مکه-که خود را مالک‏الرقاب همگان مى‏دانستند-قرار گرفت که از آنجمله داستانهاى‏زیر قابل توجه است:

1-مورخین با اندک اختلافى نقل کرده‏اند که مردى ازقبیله خثعم به منظور انجام حج‏بمکه آمد و دختر بسیار زیباى خودرا نیز که نامش‏«قتول‏»بود بهمراه خود بمکه آورد،نبیه بن‏حجاج-یکى از سرکردگان قریش-دختر او را ربود و بنزد خودبرد.

مرد خثعمى براى باز گرفتن دختر خود از مردم مکه استمدادکرد،بدو گفتند:تنها راه چاره این است که از حلف الفضول‏و اعضاى آن کمک بگیرى!آن مرد بکنار خانه کعبه رفته و بافریاد بلند اعضاى حلف الفضول را بکمک طلبید،و آنها نیزبا شمشیرهاى برهنه نزد او گرد آمده و آمادگى خود را براى رفع‏ظلم از وى اعلام کردند،و آن مرد داستان ربودن دخترش را نقل کرده و همگى بنزد نبیه آمدند،و نبیه که چنان دید از آنها خواست‏تا یک شب به او مهلت دهند،ولى آنها یک لحظه هم به اومهلت ندادند،و پیش از آنکه دست نبیه بن حجاج به آن دختربرسد،دختر را از وى گرفته و به پدرش سپردند. (10) 2-ابن هشام و دیگران بسندهاى مختلف روایت کرده‏اند که‏میان حضرت حسین بن على علیهما السلام و ولید بن عتبه اموى‏که از سوى معاویه در مدینه حکومت داشت نزاعى در گرفت،و مورد نزاع مالى بود که متعلق به امام حسین علیه السلام بودو ولید آنرا به زور غصب کرده بود.

امام علیه السلام بدو فرمود:بخداى یکتا سوگند مى‏خورم که‏اگر حق مرا ندهى شمشیر خود را بر مى‏گیرم و در مسجد رسول‏خدا(ص)مى‏ایستم و مردم را به‏«حلف الفضول‏»دعوت‏مى‏کنم...!

این خبر بگوش مردم رسید و عبد الله بن زبیر و مسور بن مخرمه‏زهرى و عبد الرحمان عثمان تیمى و برخى دیگر از غیرتمندان به‏حمایت از امام علیه السلام و دفاع از پیمان‏«حلف الفضول‏» برخاسته و آمادگى خود را براى اینکار اعلام کردند،که چون خبربگوش ولید بن عتبه رسید دست از ظلم و ستم برداشته و حق امام‏علیه السلام را به آنحضرت باز پس داد... (11)

پى‏نوشتها:

1-براى اطلاع بیشتر به تاریخ یعقوبى ج 2 ص 10 و سیره ابن هشام ج 1 ص‏135.

2-سیره المصطفى ص 28

3-به پاورقى سیره ابن هشام ج 1 ص 133 و تاریخ یعقوبى ج 2 ص 11 واقرب الموارد ماده‏«فضل‏»و سیره حلبیه ج 1 ص 156 مراجعه شود.

4-طبقات ابن سعد ج 1 ص 128 تاریخ یعقوبى ج 2 ص 10.

5-سیره ابن هشام ج 1 ص 134.

6-در مروج الذهب و البدایه و النهایة و سیره حلبیه و سیره قاضى دحلان‏«رجلا من زبید»

آمده ولى در تاریخ یعقوبى دو قول دیگر ذکر شده یکى آنکه آنمرد مردى از بنى لبید بن‏خزیمه بود و دیگر آنکه وى مردى از قیس بن شیبه بوده است.

7-«فهر»و«قصى‏»که در شعر بعدى آمده نام دو تن از اجداد قریش و قبائل مکه است.

8-عبد الله بن جدعان چنانچه در سیره قاضى دحلان(حاشیه سیره حلبیه ج 1 ص‏99-101 ط مصر)آمده مرد سخاوتمند و با ثروتى بوده که هر روز جمع زیادى‏را براى اطعام در خانه خود گرد مى‏آورد،و داستانى هم در آنجا براى ثروتمندشدن عبد الله نقل کرده که بى‏شباهت‏به افسانه نیست و الله اعلم.

9-سیره ابن هشام ج 1 ص 135.

10-سیرة المصطفى ص 52 و سیره الحلبیه ج 1 ص 157 و سیره قاضى دحلان-حاشیه سیره‏حلبیه ج 1 ص 102.

11-سیرة ابن هشام ج 1 ص 134 سیره حلبیه ج 1 ص 157.الصحیح من السیرة ج 1 ص 100سیرة المصطفى ص 52-53.

درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 1 صفحه 309

رسولى محلاتى

 منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >