اسلام - دانشنامه دوستداران حقیقت

شرح حالى مختصر از حنفاء جزیرة العرب

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 2:51 عصر

کتاب: تاریخ پیامبران اسلام، ص 13

نویسنده: دکتر محمدابراهیم آیتى

با آن که مقارن ظهور اسلام، چنانکه گفته شد، کیش غالب عرب بت پرستى بود، معذالک در گوشه و کنار جزیره عربستان علاوه بر اقلیت‏هاى مذهبى که بدانها اشاره رفت، حنفائى بوده‏اند که بر خلاف توده مردم مشرک و بت‏پرست، از شرک و بت پرستى بر کنار و به خداى یگانه و أحیانا به ثواب و عقاب و قیامت معتقد بودند.و اینک برخى از آنها را نام مى‏بریم:

1 ـ ورقة بن نوفل بن أسد بن عبد العزى بن قصى (از قریش) عمو زاده أم المؤمنین «خدیجة کبرى» دختر «خویلد بن أسد» که به گفته محمد بن اسحاق (1) کیش مسیحى گرفت و از کتاب‏هاى مذهبى اهل کتاب استفاده کرد.به گفته بعضى: ورقة به رسول اکرم ایمان آورد و مسلمان از دنیا رفت (2) .

2 ـ عبید الله بن جحش، از قریش، پسر عمه و برادر زن رسول اکرم، که پیوسته در حیرت و طلب حق بود و بت پرستى را رها کرد، تا آنکه بعد از ظهور دین اسلام، مسلمانى گرفت، و با همسر مسلمان خویش «أم حبیبه» دختر «أبو سفیان» به حبشه مهاجرت کرد و آنجا از دین اسلام برگشت و مسیحى شد.و چنانکه نوشته‏اند، در حبشه بر همان کیش مسیحى بدرود زندگى گفت.

3 ـ عثمان بن حویرث بن أسد بن عبد العزى بن قصى (از قریش) که نزدقیصر روم رفت.و کیش مسیحى گرفت.و قیصر مقدم وى را گرامى شمرد.

4 ـ زید بن عمرو بن نفیل (از قریش) پدر «سعید بن زید» صحابى معروف که از بت پرستى و خوردن میته و خون و قربانیهاى بتها، کناره گرفت، او مردم را از کشتن دختران نهى مى‏کرد و خداى ابراهیم را مى‏پرستید و اشعارى مشتمل بر توحید و ایمان به معاد مى‏گفت، از جمله :

عزلت اللات و العزى جمیعا*کذلک یفعل الجلد الصبور

و لکن أعبد الرحمن ربى*لیغفر ذنبى الرب الغفور

ترى الأبرار دارهم جنان*و للکفار حامیة سعیر

و در قصیده دیگر مى‏گوید:

و إیاک لا تجعل مع الله غیره*فإن سبیل الرشد أصبح بادیا (3)

زید بن عمرو در جستجوى حق از مکه بیرون رفت و در هر جا گمان حق مى‏داشت به تحقیق و جستجو مى‏پرداخت، تا آنکه موصل و جزیره و (4) شام را گشت و در زمین «بلقاء» (در شام) راهبى را دید که از کیش مسیحى نیک آگاه بود و دین ابراهیم را از وى جستجو کرد، راهب گفت: به همین زودى در همان شهرى که از آن بیرون آمده‏اى.پیغمبرى ظهور خواهد کرد و به دین ابراهیم دعوت خواهد کرد. «زید» ازکیش «یهودى» و «عیسوى» صرف نظر کرد و با شتاب رهسپار مکه گشت و در بلاد «لخم» به دست «لخمیان» کشته شد.

این چهار نفر در یکى از عیدهاى قریش که نزد بتى فراهم شده بودند، با یکدیگر میعاد نهادند که دیگر گرد بت پرستى نگردند و در جستجوى دین حق بر آیند (5) .

5 ـ نابغه جعدى: قیس بن عبد الله (از شعراى معروف عرب در جاهلیت و اسلام) که از میگسارى و بت پرستى دورى گزید و در اشعار دوران جاهلیت خویش، از توحید و بعث و جزا و بهشت و دوزخ سخن گفت، در یکى از قصائد جاهلى مى‏گوید:

الحمد لله لا شریک له*من لم یقلها فنفسه ظلما (6)

و نیز از اوست در توصیف بهشت:

فلا لغو و لا تأثیم فیها*و ما فاهوا به لهم مقیم (7)

6 ـ أمیة بن أبى الصلت ثقفى (از مردم طائف و طایفه بنى ثقیف) که یکى از بزرگترین شعراى دوران جاهلى عرب است و به کتاب‏هاى آسمانى آشنائى داشت، و میگسارى را تحریم کرد و درباره بت‏ها اظهار شک و تردید کرد و در جستجوى دین حق بر آمد و خود در پیامبرى طمع ورزید، به همین جهت چون رسول اکرم به نبوت مبعوث گردید، «أمیة» بر آن حضرت حسد برد و گفت تاکنون امیدوار بودم که پیامبرشوم. «أمیة» در سال دوم یا نهم هجرت، در یکى از قصرهاى طائف جان سپرد و خواهرش که مسلمان شده بود یکى از قصائد طولانى او را براى رسول اکرم خواند.و از این قصیده است:

لک الحمد و النعماء و الفضل ربنا*و لا شیى‏ء أعلى منک جدا و أمجدا

آنگاه قصیده دیگرى از برادرش به عرض رسانید که در آن گفته است:

وقف الناس للحساب جمیعا*فشقى معذب و سعید

رسول اکرم پس از شنیدن اشعار أمیة که صریح در ایمان به خدا و روز حساب بود چنین گفت :

آمن شعره و کفر قلبه (8) شعرش ایمان داشت، اما دلش کافر بود.أمیه نخستین کسى بود که «بسمک اللهم» نوشت، و تا آمدن اسلام معمول بود (9) .

7 ـ قس بن ساعده إیادى، حکیم و خطیب معروف عرب که رسول اکرم او را در بازار عکاظ، سوار بر شترى سرخ موى در حال سخنرانى دیده بود و خطبه‏اى از وى نقل فرموده و آنگاه گفت: اشعارى هم مى‏خواند که آنها را حفظ ندارم.پس ابو بکر آنها را خواند (10) .خطبه‏ها و کلماتى مشتمل بر اعتراف به توحید و ایمان به معاد، از وى نقل شده است. ـ أبو قیس: صرمة بن أبى أنس، از قبیله «بنى النجار» که در زمان جاهلیت رهبانیت گرفت، و دست از بت پرستى برداشت و خواست مسیحى شود، اما از آن هم در گذشت و براى خود عبادتگاهى معین کرد و در آنجا به عبادت پرداخت و مى‏گفت پروردگار «ابراهیم» را پرستش مى‏کنم.أبو قیس پس از هجرت رسول اکرم به مدینه اسلام آورد و اسلام وى نیکو شد و اشعارى در باره رسول اکرم گفت که در کتب تاریخ و تراجم ضبط شده است (11) .

9 ـ خالد بن سنان، از قبیله «بنى عبس بن بغیض» که بر حسب حدیث نبوى «پیامبرى بود که قومش حق وى را نشناختند» (12) .چون مرگ خالد فرا رسید، قوم خود را به نزدیکى بعثت رسول اکرم خبر داد، و دخترش به دین اسلام در آمد و چون سوره «قل هو الله أحد» را از آن حضرت شنید گفت: پدرم نیز چنین مى‏گفت (13) .

10 ـ تبان أسعد: أبو کرب، پادشاه یمن که بر حسب روایات مورخان هفتصد سال پیش از بعثت رسول اکرم به نبوت وى ایمان آورد و در اشعار خود به رسالت پیامبر اسلام گواهى داد (14) .

11 ـ زهیر بن أبى سلمى، شاعر معروف عرب که از اشعار جاهلى وى نقل شده است:

یؤخر و یوضع فى کتاب فیدخر*لیوم الحساب، أو یعجل فینقم (15)

زهیر دو پسر داشت به نام بجیر و کعب که هر دو از صحابه و شعراى رسول اکرم‏به شمار آمده‏اند، قصیده میمیه «زهیر» یکى از «معلقات سبع» است که پیش از ظهور اسلام و نزول قرآن از لحاظ فصاحت و بلاغت در خانه کعبه آویخته شده بود.

اسامى گویندگان این هفت قصیده به شرح ذیل است:

1 ـ امرؤ القیس بن حجر کندى، متوفى به سال 540 میلادى، صاحب قصیده لامیه (16) .

2 ـ طرفة بن عبد بکرى، از قبیله «بکر بن وائل» از قبایل «عدنانى» صاحب قصیده «دالیه» متوفى در حدود سال 569 میلادى (17) .

3 ـ زهیر بن أبى سلمى مزنى، از عرب «عدنانى» صاحب قصیده «میمیه» متوفى به سال 627 میلادى (18) .

4 ـ لبید بن ربیعه عامرى صحابى، صاحب قصیده «الفیه» متوفى به سال 661 میلادى (19) . ـ عمرو بن کلثوم بن مالک عدنانى، صاحب قصیده نونیه متوفى در حدود سال 584 م (20) .

6 ـ عنترة بن شداد عبسى.صاحب قصیده میمیه متوفى در حدود سال 615 م (21) .

7 ـ حارث بن حلزه یشکرى عدنانى.صاحب قصیده همزیه (22) ، متوفى در حدود سال 570 م.

برخى أصحاب معلقات را ده نفر دانسته‏اند و سه نفر ذیل را افزوده‏اند.

8 ـ عبید بن أبرص أسدى، صاحب قصیده باثیه که «منذر بن ماء السماء» پادشاه حیره، متوفى در سال 554 میلادى او را کشت (23) .

9 ـ أعشى قیس: میمون بن قیس بن جندل، صاحب قصیده لامیه (24) متوفى به سال 7 ه.

10 ـ نابغه ذبیانى: زیاد بن معاویه، صاحب قصیده دالیه (25) ، متوفى به سال 604 م؟ .دنباله اسامى بعضى از حنفاء:

12 ـ أبو عامر راهب، از قبیله أوس، پدر حنظله «غسیل الملائکه» از شهداى أحد که داستان وى را در جاى خودش خواهیم گفت.

13 ـ بحیرى راهب، از قبیله «عبد القیس» که کیش مسیحى گرفت و چنانکه در جاى خود گفته خواهد شد، به نبوت رسول خدا ایمان داشت.

14 ـ عداس، غلام «عتبة بن ربیعه» از مردم «نینوى» که داستان ملاقات وى با رسول خدا در جاى خود گفته خواهد شد، وى از کسانى است که به نبوت رسول اکرم مژده مى‏داد (26) .

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ نویسنده سیره.

2 ـ در مدح رسول اکرم گفت:

یعفو و یصفح، لا یجزى بسیئة*و یکظم الغیظ عند الشتم و الغضب

(مروج الذهب، ص 73، ج 1)

ترجمه شعر این است: مى‏بخشد و گذشت مى‏کند و به بدى پاداش نمى‏دهد و خشم خود هنگام دشنام و غضب فرو مى‏نشاند.م.

3 ـ ترجمه اشعار این است:

لات و عزى همه را کنار گذاشتم، چنین مى‏کند شخص نیرومند بردبار (1)

لیکن بخشایشگر، پروردگار خود را مى‏پرستم تا پروردگار آمرزنده از گناه من چشم پوشى کند (2)

نیکوکاران را مى‏بینى که بهشت خانه ایشان است، و براى کافران زبانه آتش سوزان است (3)

زنهار قرار مده دیگرى را با خداوند، چه راه هدایت به روشنى آشکار شده است (4) م.

4 ـ و او در نسخه وجود نداشت، اینجانب با توجه به منابع از جمله سیره ابن هشام (ج 1، ص 246، چاپ مصطفى البابى 1355 ه). آن را افزودم.م.

5 ـ ر.ک: سیرة النبى، ج 1 ص 237 ـ 247 چاپ مصطفى البابى 1355 ه.مروج الذهب ج 1، ص 70 .چاپ مطبعة السعادة 1367 ه.

6 ـ ر.ک: الاصابه، ج 3، ص 537 ـ 540.چاپ افست دار صادر از چاپ اول 1328 ه.مروج الذهب ج 1، ص 70 (در کتاب مروج الذهب این شعر به أمیة بن أبى الصلت ثقفى نسبت داده شده است .م).

7 ـ مروج الذهب ج 1، ص 71.در کتاب مروج الذهب این شعر نیز به امیه نسبت داده شده است .اینک ترجمه دو شعر:

ستایش مخصوص خداوند است، خداوند شریک ندارد، هر کس چنین نگوید به خود ستم کرده است (1) .

در بهشت نه لغو است و نه نسبت گناه، و آنچه بدان تفوه کنند بر ایشان حاضر است (2) م .

8 ـ ر.ک: سفینة البحار، ج 1، ص 45، ولى در معارف ابن قتیبة «آمن لسانه و کفر قلبه» آمده است، ص 60 چاپ دوم مصر دار المعارف، ترجمه این دو شعر این است:

پروردگار ما، ستایش و بخشش و احسان به تو اختصاص دارد، چیزى در عظمت و عزت از تو بالاتر نیست (1) .

مردم همه براى حساب ایستاده‏اند هم شقى معذب است و هم سعید (2) .م.

9 ـ مروج الذهب، ج 1، ص .73

10 ـ مروج الذهب، ج 1.ص 69، جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 35 ـ 36 (نقل از صبح الاعشى، 1 : 212، اعجاز القرآن 124، البیان و التبیین، 1: 168، الاغانى 14: 40، العقد الفرید، 2 : 156، مجمع الامثال میدانى، 1: 47) .

11 ـ مروج الذهب، ج 1، ص .74

12 ـ ذلک نبى أضاعه قومه (مروج الذهب، ج 1، ص 67) .

13 ـ ر.ک: معارف ابن قتیبه، ص 28 ـ 29.مروج الذهب، ج 1 ص .68

14 ـ ر.ک: سیرة النبى ج 1 ص 15 ـ .25

15 ـ ترجمه: به تأخیر افکنده مى‏شود و نهاده مى‏شود در کتابى و آنگاه اندوخته مى‏گردد براى روز حساب و یا به زودى کیفر داده مى‏شود.م.

16 ـ على علیه السلام او را أشعر شعراء دانست (سفینة البحار، ج 1، ص 703، نقل از ابن ابى الحدید) و از او به «ملک ضلیل» یعنى شاه بسیار گمراه، پادشاه بسیار بیچاره سرگردان تعبیر فرمود (نهج البلاغه خ 455) امرؤ القیس آخرین پادشاه سلسله کندى است که در قرن پنجم میلادى در عربستان مرکزى زمام حکومت را به دست گرفتند و با پادشاهان یمن همان رابطه را داشتند که ملوک حیره با خسروان ایران، شاهان غسانى با قیصرهاى روم، مؤسس این سلسله حجر بن عمرو آکل المرار، در سال 450 میلادى در گذشت.دیوان امرؤ القیس در سال 1877 در پاریس چاپ شده است.

17 ـ وى پیوسته عمرو بن منذر پادشاه حیره و برادرش قابوس بن منذر را در شعر خویش هجومى گفت، تا آنکه عامل بحرین به فرمان عمرو بن منذر که خود طرفه به امید صد هزار درهم جایزه حامل آن فرمان بود دست و پاى وى را برید و به دارش آویخت (ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبى، ص 257 ـ 260) .دیوان طرفه را اعلم شنتمرى شرح کرده است.

18 ـ اسلام آوردن زهیر معلوم نیست ولى دو پسرش «بجیر» و «کعب» که دو شاعر بزرگوارند، اسلام آورده‏اند، دیوان وى اول بار در سال 1870 م در لندن به طبع رسیده است.

19 ـ ر.ک: آداب اللغة العربیة، ج 1 ص .111

20 ـ ر.ک: المجانى الحدیثه، ج 1، ص 127، م.

21 ـ طبقات فحول الشعراء، ص .128

22 ـ طبقات فحول الشعراء .127

23 ـ طبقات فحول الشعراء ص 115.در بعضى کتب، قتل عبید بن نعمان بن منذر نسبت داده شده است (ر.ک: معارف ابن قتیبه ص 649، چاپ دوم مصر، دار المعارف 1388، و أعلام زرکلى، ج 4، ص 340 چاپ سوم) م.

24 ـ أبو بصیر: أعشاى کبیر که قصیده لامیه‏اش از معلقات عشر است و در خطبه «شقشقیه» مولى على علیه السلام یک شعر از وى آمده است، أعشى قصیده‏اى در مدح رسول اکرم گفت و به مکه آمد، اما گویا توفیق اسلام آوردن نیافت.

25 ـ براى وى در بازار «عکاظ» خیمه‏اى زده مى‏شد، و در اشعار عرب داورى مى‏کرد.

26 ـ ر.ک: مروج الذهب، ج 1 ص 74 ـ .75

منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :

<   <<   81   82   83   84   85   >>   >